داستان “این مرد و زن” از آنا گاوالدا /ترجمه الهام دارچینیان



این مرد و زن در اتومبیل عجیبی نشسته‌اند. اتومبیل حدود سیصد و بیست هزار فرانک برایشان تمام شده، جالب این است که مرد در نمایشگاه اتومبیل فقط در مورد قیمت آرم مخصوص اتومبیل کمی دچار تردید شد.

برف پاک‌کن سمت راست بد کار می‌کند. این موضوع بسیار آزاردهنده است. دوشنبه از منشی‌اش می‌خواهد با نمایشگاه اتومبیل تماس بگیرد. لحظه‌ای به اندام ریزنقش منشی نگاه می‌کند. هرگز با منشی‌هایش روی هم نریخته است. کار مبتذلی است و این روزها ممکن است زیاد برای آدم خرج بردارد. به هرحال مدتی است دیگر به زنش خیانت نمی‌کند، از وقتی‌که هنگام بازی گلف، با حساب و کتاب مخارج غذایی مشترکشان به تفاهم رسیدند و حسابی خوش گذراندند.

به سوی ویلایشان در شهرستان می‌راند. مزرعۀ بسیار زیبایی نزدیک آنجرز. خانه‌ای بی‌نظیر.

به قیمت ناچیزی آن‌را خریدند. اما حسابی روی آن کار کردند… چوب‌کاری‌های زیبا در همۀ اتاق‌ها، شومینه‌ای سنگی که در عتیقه‌فروشی پیدا کردند و فوراً چشم‌شان را گرفت، آن‌را به دقت نصب کردند. پنجره‌ها پرده‌های سنگین زیبایی دارند که با بندهای پرده جمع شده‌اند. آشپزخانه‌ای بسیار مدرن، قاب‌دستمال‌های زری کاری شده، می‍ز کارهایی از جنس مرمر خاکستری. هر اتاق حمام جداگانه‌ای دارد، اثاثه خانه زیاد نیست اما هرچه هست عالی است. بر دیوارها تابلوهای کنده‌کاری‌های قرن نوزدهم با قاب‌های طلایی بسیار بزرگ نصب شده است که اساساً مربوط به شکار است.

وسایل و چیدمان خانه، آن‌را شبیه خانه تازه پول‌دار شده‌ها کرده است، اما خوشبختانه خودشان متوجه نیستند.

مرد لباس پایان‌هفته به تن دارد؛ شلواری پشمی، یقه برگردان آبی آسمانی از جنس کشمیر (هدیۀ همسرش برای تولد پنجاه سالگی‌اش). کفش‌هایش کار ژان‌لوب است، هرگز حاضر نیست کفاشی‌اش را عوض کند. بدیهی است جوراب‌هایش چهارخانۀ بلند است و همۀ ساق پایش را می‌پوشاند. نسبتاً تند می‌راند. در فکر فرو رفته. وقتی برسند، سری به نگهبانان می‌زند تا دربارۀ مزرعه با آن‌ها صحبت کند، مسائل مربوط به خانه، هرس کردن درختان، شکار کردن قاچاقی و… از این کار متنفر است.

از این‌که احساس کند دیگران اهمیتی به حرف‌هایش نمی‌دهند، متنفر است، و این دقیقاً همان کاری است که دو کارگر آن‌جا انجام می‌دهند. با بی‌میلی جمعه صبح‌ها شروع به‌کار می‌کنند چون می‌دانند رئیس همان‌شب می‌رسد و باید طوری نشان دهند که تکانی به خود داده‌اند.

باید بیرون‌شان کند، ولی فعلاً وقت رسیدن به چنین کاری را ندارد.

خسته است. حالش از شرکایش به‌هم می‌خورد. تقریباً دیگر با زنش هم‌بستر نمی‌شود. سپر جلوی اتومبیل پر از پشه شده و برف پاک‌کن راست بد کار می‌کند. اسم زن ماتیلداست. زیباست اما به‌خوبی از چهره‌اش هرگونه میل به زندگی از وجودش رخت بربسته.

همیشه می‌دانست شوهرش به او خیانت می‌کند و حالا می‌داند اگر دیگران این کار را نمی‌کند، نمی‌خواهد پول خرج کند، مسأله، مسأله پول است.

گویی منتظر مرگ است و طی این رفت و آمدهای تمام‌نشدنی پایان هفته همیشه غمگین است.

در این فکر است که همسرش او را هیچگاه دوستش نداشته،‌ که فرزندی ندارد، به پسر کوچک نگهبان فکر می‌کند که اسمش کوین است و ژانویه تازه سه‌‌سالش می‌شود… کوین، چه اسم بدی. او اگر پسری داشت اسمش را پی‌یر می‌گذاشت؛ نام پدر خودش. یادش می‌آید وقتی حرف پذیرفتن فرزندی را پیش کشید چه بلوایی به‌پا شد… البته به کت و دامن سبز رنگ زیبایی که روز پیش پشت ویترین دیده نیز فکر می‌کند.

رادیو گوش می‌دهند. روی موج خوبی است. موسیقی کلاسیک پخش می‌کند که آدمی احساس می‌کند میل دارد به آن احترام بگذارد و موسیقی سراسر جهان که به آدمی احساس روشن‌فکر بودن می‌دهد و نیز اخبارهای خیلی کوتاه که آدمی را از خودش بیرون می‌کشد و یاد بدبختی‌هایش می‌اندازد.

از عوارضی رد شدند. یک کلمه با هم حرف نزده‌اند و هنوز راه درازی در پیش دارند.

سه شنبه ها با موری - میچ البوم






  1. اگر می خواهی برای افراد در رده های بالا تظاهر به دارندگی کنی بهتر است فراموش کنی . آن ها به هر صورت به تو به دیده حقارت نگاه می کنند . برای افراد در رده های پایین هم تظاهر به بزرگی نکن . تنها به حالت غبطه می خورند .

    سه شنبه ها با موری - میچ البوم

قیصر امین پور






  1. مردم همه
    تو را به خدا
    سوگند می دهند
    اما برای من
    تو آن همیشه ای 
    که خدا را به تو
    سوگند

    قیصر امین پور

عروسک فرنگی - آلبا دسس پدس






  1. کافی است دروغ خود را دو سه بار تکرار کنی تا برایت واقعیت شود .

    عروسک فرنگی - آلبا دسس پدس

در خانه‌ام ایستاده بودم و منتظر بودم باران بیاید - ژان لوک لاگارس






  1. من تمام مِـیلم را از دست می‌دهم ــ این است آن‌چه به تو می‌گویم ــ من تمام مـیلم را از دست می‌دهم و حتی میل به داشتن آغاز یک میل.

    در خانه‌ام ایستاده بودم و منتظر بودم باران بیاید - ژان لوک لاگارس 

مسیر سبز(The Green Mile) - فرانک دارابونت






  1. خیلی خسته ام رییس،خسته از تنها سفر کردن،تنها مثل یک چلچله در زیر بارون،خسته از اینکه هیچ وقت رفیقی نداشتم پهلوم باشه و ازم بپرسه که از کجا اومدم،به کجا میرم یا چرا؟!انقدر خسته ام از اینکه آدما همدیگرو اذیت میکنن،خسته ام از تمام دردهایی که ت
    و دنیا حس میکنم و می شنوم،هروز دردهام بیشتر میشه درد تو سرم مثل خرده های شیشه است،تمام مدت،میتونین بفهمین؟

    مسیر سبز(The Green Mile) - فرانک دارابونت

    +به مناسبت درگذشت مایکل کلارک دانکن بازیگر نقش جان کافی

مارک تواین






  1. کسی که حقیقت را می گوید وجدان آسوده تری دارد.

    مارک تواین


    منبع :
    KafiKetab Quote

ای لیا





  1. مرگ را 
    مترسکی می فهمد ،
    که هیچ کلاغی رویش نمی نشیند.

    ای لیا


    + وبلاگ نوشته های شخصی ادمین
    http://reihan.persianblog.ir/

شل سیلور استاین






  1. چه کوچیک عین بادوم زمینی
    چه گنده عین غول بیابونی
    به هر حال همه مون یه اندازه ایم
    وقتی چراغ رو خاموش کنیم
    چه غنی عین سلطان
    چه فقیر عین گدایان
    هردومون یه اندازه می ارزیم
    وقتی چراغ رو خاموش کنیم
    قرمز باشیم، سیاه یا نارنجی باشیم
    زرد باشیم یا سفید باشیم
    همه عین هم می مونیم
    وقتی چراغ رو خاموش کنیم
    خب شاید این راهش باشه
    که همه چیز رو به راه بشه :
    اینکه خدا دست برسونه
    چراغ ها رو خاموش کنه!

    شل سیلور استاین

    + وبلاگ کافی(کتاب)شعر
    http://kafiketabpoem.persianblog.ir/

ننه دلاور و فرزندان او - برتولت برشت






  1. عالی ترین نقشه ها برای این از هم می پاشد که اجراکننده هایش بی لیاقت و بی عرضه اند .

    ننه دلاور و فرزندان او - برتولت برشت

كاش به كوچه نمي رسيدم - محمد هاشم اكبرياني






  1. مرگ و عشق مثل هم ان . هردوشون فلسفه رو به گند مي كشن !

    كاش به كوچه نمي رسيدم - محمد هاشم اكبرياني

اکبر اکسیر






  1. صفر را بستند
    که ما به بیرون زنگ نزنیم !
    از شما چه پنهان ....
    ما از درون زنگ زدیم !

    اکبر اکسیر

    (این شعر و اشعار دیگری از این دست در فضای مجازی به حسین پناهی منتسب شده که اشتباه است )

وودی آلن






  1. تمام مشکلات روحی من از دوره تحصیلات ابتدایی شروع شد، چون والدینم به اشتباه مرا در مدرسه ای ثبت نام کردند که ویژه معلمان عقب مانده ذهنی بود.

    وودی آلن

آنا گاوالدا







  1. كتاب من، داستان هایی را روایت می‌كند كه هر زن خانه داری وقتی بچه هایش راهی مدرسه شدند، خیلی زود در را می‌بندد و پشت میز آشپزخانه یا روی كاناپه یی لم می‌دهد و آن را با لذت می‌خواند و این برای من از همه چیز بهتر است. برای اینكه این روزها در ر
    خوت زندگی روزمره آدم ها بیش از همه نیازمند یك رفیق هستند، نیازمند كسی كه حرف شان را بفهمد و این زنان هستند كه حرف من را می‌فهمند.
    من در جست وجوی چیز دیگری هستم و آن را پیدا كرده ام: خواننده من همان زنی است كه همسرش پس از یك روز كاری به خانه می‌آید و هنوز بوی عطر زنانه از روی كتش نرفته است، اما او مجبور است كه به خاطر بچه هایش لبخندی حواله همسرش كند و این حس دردناك احمقانه ممكن است گریبان هر یك از ما را در لحظه هایی بگیرد و چه خوب كه زنی می‌بیند كه او تنها نیست. من خودم را رفیق روزهای خیانت و سرخوردگی می‌دانم.

    آنا گاوالدا

جايي براي پيرمردها نيست - كورمك مك كارتي







  1. هر لحظه اي تو زندگي آدم يه حادثه ست ، و هر آدمي كه وارد زندگيت مي شه انتخاب خودته . يه جايي يه انتخابي كردي . همون باعث شده كار به اينجا بكشه .

    جايي براي پيرمردها نيست - كورمك مك كارتي

پل الوار






  1. من آنقدر با تو بوده ام
    که از بودن کنار دیگران سردم میشود.

    پل الوار

خلقت زن - شل سیلور استاین

از هنگامی که خداوند مشغول خلق کردن زن بود، شش روز می گذشت.

فرشته ای ظاهر شد و عرض کرد : چرا این همه وقت صرف این یکی می فرمایید ؟

خداوند پاسخ داد : دستور کار او را دیده ای ؟

او باید کاملا" قابل شستشو باشد، اما پلاستیکی نباشد.

باید دویست قطعه متحرک داشته باشد، که همگی قابل جایگزینی باشند.

باید بتواند با خوردن قهوه تلخ بدون شکر و غذای شب مانده کار کند.

باید دامنی داشته باشد که همزمان دو بچه را در خودش جا دهد و وقتی از جایش بلند شد ناپدید شود.

بوسه ای داشته باشد که بتواند همه دردها را، از زانوی خراشیده گرفته تا قلب شکسته، درمان کند.

و شش جفت دست داشته باشد.

فرشته از شنیدن این همه مبهوت شد.

گفت : شش جفت دست ؟ امکان ندارد ؟

خداوند پاسخ داد : فقط دست ها نیستند. مادرها باید سه جفت چشم هم داشته باشند.

به این ترتیب، این می شود یک الگوی متعارف برای آنها.

خداوند سری تکان داد و فرمود : بله.

یک جفت برای وقتی که از بچه هایش می پرسد که چه کار می کنید، از پشت در بسته هم بتواند ببیندشان.

یک جفت باید پشت سرش داشته باشد که آنچه را لازم است بفهمد !!

و جفت سوم همین جا روی صورتش است که وقتی به بچه خطاکارش نگاه کند،

بتواند بدون کلام به او بگوید او را می فهمد و دوستش دارد.

فرشته سعی کرد جلوی خدا را بگیرد.

این همه کار برای یک روز خیلی زیاد است. باشد فردا تمامش بفرمایید .

خداوند فرمود : نمی شود !!

چیزی نمانده تا کار خلق این مخلوقی را که این همه به من نزدیک است، تمام کنم.

از این پس می تواند هنگام بیماری، خودش را درمان کند، یک خانواده را با یک قرص نان سیر کند و یک بچه پنج سال را وادار کند دوش بگیرد.

فرشته نزدیک شد و به زن دست زد.

اما ای خداوند، او را خیلی نرم آفریدی .

بله نرم است، اما او را سخت هم آفریده ام. تصورش را هم نمی توانی بکنی که تا چه حد می تواند تحمل کند و زحمت بکشد .

فرشته پرسید : فکر هم می تواند بکند ؟

خداوند پاسخ داد : نه تنها فکر می کند، بلکه قوه استدلال و مذاکره هم دارد .

آن گاه فرشته متوجه چیزی شد و به گونه زن دست زد.

ای وای، مثل اینکه این نمونه نشتی دارد. به شما گفتم که در این یکی زیادی مواد مصرف کرده اید.

خداوند مخالفت کرد : آن که نشتی نیست، اشک است.

فرشته پرسید : اشک دیگر چیست ؟

خداوند گفت : اشک وسیله ای است برای ابراز شادی، اندوه، درد، نا امیدی، تنهایی، سوگ و غرورش.

فرشته متاثر شد.

شما نابغه‌اید ای خداوند، شما فکر همه چیز را کرده اید، چون زن ها واقعا" حیرت انگیزند.

زن ها قدرتی دارند که مردان را متحیر می کنند.

همواره بچه ها را به دندان می کشند.

سختی ها را بهتر تحمل می کنند.

بار زندگی را به دوش می کشند،

ولی شادی، عشق و لذت به فضای خانه می پراکنند.

وقتی می خواهند جیغ بزنند، با لبخند می زنند.

وقتی می خواهند گریه کنند، آواز می خوانند.

وقتی خوشحالند گریه می کنند.

و وقتی عصبانی اند می خندند.

برای آنچه باور دارند می جنگند.

در مقابل بی عدالتی می ایستند.

وقتی مطمئن اند راه حل دیگری وجود دارد، نه نمی پذیرند.

بدون کفش نو سر می کنند، که بچه هایشان کفش نو داشته باشند.

برای همراهی یک دوست مضطرب، با او به دکتر می روند.

بدون قید و شرط دوست می دارند.

وقتی بچه هایشان به موفقیتی دست پیدا می کنند گریه می کنند و و قتی دوستانشان پاداش می گیرند، می خندند.

در مرگ یک دوست، دل شان می شکند.

در از دست دادن یکی از اعضای خانواده اندوهگین می شوند،

با اینحال وقتی می بینند همه از پا افتاده اند، قوی، پابرجا می مانند.

آنها می رانند، می پرند، راه می روند، می دوند که نشانتان بدهند چه قدر برایشان مهم هستید.

قلب زن است که جهان را به چرخش در می آورد

زن ها در هر اندازه و رنگ و شکلی موجودند می دانند که بغل کردن و بوسیدن می تواند هر دل شکسته ای را التیام بخشد

کار زن ها بیش از بچه به دنیا آوردن است، آنها شادی و امید به ارمغان می آورند. آنها شفقت و فکر نو می بخشند

زن ها چیزهای زیادی برای گفتن و برای بخشیدن دارند

خداوند گفت : این مخلوق عظیم فقط یک عیب دارد

فرشته پرسید : چه عیبی ؟

خداوند گفت : قدر خودش را نمی داند

جان لنون





  1. تصور کن هيچ بهشتی در کار نيست 
    آسان است اگر تلاش کنی 
    و هيچ جهنمی در زير پايمان نيست 
    بر بالای سرمان تنها آسمان است 
    تصور کن همه انسان‌ها 
    برای امروز زندگی مي‌کنند ... 

    تصور کن هيچ کشوری نيست 
    تصورش سخت نيست 
    هيچ بهانه‌ای برای کشتن يا مردن در راهش نيست 
    چنان که مذهبی وجود ندارد 
    تصور کن همه انسان‌ها در صلح زندگی مي‌کنند 

    شايد بگويی من رؤيا مي‌بينم 
    اما من تنها نيستم 
    من اميددار روزی هستم که تو به ما بپيوندی 
    و جهان يکی شود 

    تصور کن مالکيتی وجود ندارد 
    تعجب مي‌کنم اگر بتوانی 
    نيازی به حرص يا گرسنگی نيست؛ 
    برادری بشر. 
    تصور کن همه مردم 
    زمين را با يکديگر قسمت مي‌کنند... 

    شايد بگويی من رؤيا مي‌بينم 
    اما من تنها نيستم 
    من اميدوار روزی هستم که تو به ما بپيوندی 
    و جهان يکی شود 

    جان لنون

    Imagine 
    Imagine there's no heaven
    It's easy if you try
    No hell below us
    Above us only sky
    Imagine all the people
    ...Living for today 

    Imagine there's no countries
    It isn't hard to do
    Nothing to kill or die for
    And no religion too
    Imagine all the people
    ...Living life in peace

    You may say I'm a dreamer
    But I'm not the only one
    I hope someday you'll join us
    And the world will be as one

    Imagine no possessions
    I wonder if you can
    No need for greed or hunger
    A brotherhood of man
    Imagine all the people
    ...Sharing all the world

    You may say I'm a dreamer
    But I'm not the only one
    I hope someday you'll join us
    And the world will live as one

12 شهریور سالروز درگذشت دکتر حسابی



یک عمل درست، بهتر از هزار نصیحت است.


دکتر محمود حسابی




نیکوس کازانتزاکیس






  1. انسان به مقداری جنون هم نیاز دارد، وگرنه هرگز به پاره‌کردن بندهایش برای کسب آزادی خطر نمی‌کند.

    نیکوس کازانتزاکیس

نامه به کودکی که هرگز زاده نشد - اوریانا فالاچی





  1. تو دُختری‌ یا پسر؟ دلم‌ می‌خواد دختر باشی‌ُ یه‌ روز چیزایی‌ که‌ من‌ الان‌ حِس‌ می‌کنم‌ُ حِس‌ کنی . 
    مادرم‌ می‌گه‌: دختر دُنیا اومدن‌ یه‌ بدبختیه‌بزرگه‌! وَ من‌ اصلاً حرفش‌ُ قبول‌ ندارم‌! وقتی‌ خیلی‌ دِلِش‌ می‌گیره‌ می‌گه‌: آخ‌! کاش‌ مَرد به
    ‌ دُنیا اومده‌ بودم‌! 
    می‌دونم‌ دُنیای‌ ما با دست‌ِ مَردا وُ برای‌ مَردا ساخته‌ شُده‌ وُ زورگویی‌ُ استبداد تو وجودش‌ ریشه‌هایی‌ قدیمی‌ داره‌! تو قصّه‌هایی‌ که‌ مَردها برای‌ توجیه‌ کردن‌ِ خودشون‌ ساختن ‌اوّلین‌ موجود یه‌ زَن‌ نیست‌، یه‌ مَردِ به‌ اسم‌ِ آدم‌! بعدها سَرُ کلّه‌ی‌ حوّا پیدا می‌شه‌ تا آدم‌ُ از تنهایی‌ در بیاره‌ وُ بَراش‌ دردسَر دُرُست‌ کنه .
    تو نقّاشیای‌درُ دیوارِ کلیساها، خُدا، یه‌ پیره‌مَردِ ریش‌ سفیدِ نه‌ یه‌ پیره‌زن‌ِ مو سفید! تموم‌ِ قهرمانا هَم‌ مَردَن‌! از پرومته‌ که‌ آتیش‌ُ اختراع‌ کرد گرفته‌ تاایکار که‌ دِلِش‌ می‌خواس‌ پرواز کنه‌! با تموم‌ِ این‌ حرفا حتّا اگه‌ نقش‌ِ یه‌ مُرغ‌ِ کرچ‌ُبازی‌ کنی‌، زن‌ بودن‌ خیلی‌ قشنگه‌! چیزیه‌ که‌ یه‌ شُجاعت‌ِ تموم‌ نَشُدنی‌ می‌خواد! یه‌ جنگ‌ِ که‌ پایون‌ نداره‌! خیلی‌ باید بجنگی‌ تا بتونی‌ بگی‌ وقتی‌ حوا سیب‌ِ ممنوعه‌ رُو چید گُناه‌ به‌ وجود نیومد، اون‌ روز یه‌ قدرت‌ِ باشکوه‌ متولّد شُد که‌ بِهِش‌نافرمانی‌ می‌گن .
    خیلی‌ باید بِجنگی‌ تا بتونی‌ بگی‌ تو تنت‌ چیزی‌ به‌ اسم‌ِ عقل‌ وجود داره‌ که‌ دوس‌ داری‌ به‌ صداش‌ گوش‌ بِدی‌!..

    نامه به کودکی که هرگز زاده نشد - اوریانا فالاچی

    + بخش هایی از کتاب در وبلاگ نوشته های شخصی ادمین

انوره دو بالزاک





  1. استهزا، فرزند نادانیست. ما چیزهایی را به ‌باد تمسخر می‌گیریم که کاملأ در بارهٔ چگونگی آن‌ها بی‌اطلاعیم.

    انوره دو بالزاک 

سید علی صالحی







  1. پدرم گفت کسی دعای ما را نمی شنود
    نوبت ِ کودکان است ، 
    و عصر ِ همان روز باران آمد .

    سید علی صالحی

شبانه ها - کازوئو ایشی گورو





  1. زیبایی دختران را تا نیمه ی راه می برد . کافی است از آن درست استفاده نکنند تا مثل روسپی ها با آن ها رفتار شود .

    شبانه ها - کازوئو ایشی گورو

خانه خوبرویان خفته - یاسوناری کاواباتا






  1. مرگ تنها یک بار به سراغ آدمی می آید اما عشق بارها و بارها.

    خانه خوبرویان خفته - یاسوناری کاواباتا

احمد شاملو






  1. ای کاش می‌توانستند
    از آفتاب یاد بگیرند
    که بی‌دریغ باشند
    در دردها و شادی‌هاشان
    حتی
    با نانِ خشکِشان
    و کاردهایشان را
    جز از برایِ قسمت کردن
    بیرون نیاورند

    احمد شاملو

خاطرات سفر با موتور سیکلت - ارنستو چه گوارا






  1. من مطمئنم که حتی فکر خورشید نیز گرمابخش است .


    خاطرات سفر با موتور سیکلت - ارنستو چه گوارا

خشم و هیاهو - ویلیام فاکنر






  1. همیشه کسانی که در هیچ کاری موفق نشده اند می خواهند به آدم راه کار یاد بدهند.

    خشم و هیاهو - ویلیام فاکنر

گروس عبدالملکیان






  1. صدای قلب نیست 
    صدای پای توست
    که شب ها در سینه ام می دوی
    کافی ست کمی خسته شوی
    کافی ست بایستی

    گروس عبدالملکیان

همیشه یکی خوشحاله - ریچارد براتیگان






  1. آدم وقتی واقعاً قدرِ بقیه رو می‌دونه که یه چند سالی از مرگ‌شون بگذره.

    همیشه یکی خوشحاله - ریچارد براتیگان

راستان - آلبر کامو






  1. افشاي بي عدالتي كافي نيست .براي از بين بردن آن بايد جان نثار كرد.

    راستان - آلبر کامو

کتاب اوهام - پل استر




  1. وقتی تمام ورق های دستتان نشان می دهند که بازنده اید ، تنها راه پیروزی شکست قوانین است .

    کتاب اوهام - پل استر

به هادس خوش آمدید - بلقیس سلیمانی




  1. زندگی را می توان به هر چیزی تشبیه کرد ، چون از آن مفاهیم ولنگ و بازی است که محدوده اش نامشخص است.

    به هادس خوش آمدید - بلقیس سلیمانی

زندگی گالیله - برتولت برشت




  1. آندره آ : بدبخت کشوری که قهرمان ندارد !
    گالیله : نه . بدبخت کشوری که احتیاج به قهرمان دارد .

    زندگی گالیله - برتولت برشت

شوخی - میلان کوندرا




  1. تمسخر زنگاری است که به هر چه بنشیند کم کم آن را تحلیل می برد.

    شوخی - میلان کوندرا

رضا کاظمی




  1. این قطار 
    به هیچ‌کجا نمی‌برد تو را 
    پیاده شو! 
    ما در شهرِ اسباب‌بازی‌ها زنده‌گی می‌کنیم. 

    رضا کاظمی

باغ گذر - مارگریت دوراس




  1. آدم ها در اصل توان تحمل خوشبختی را ندارند ، طالبش هستند ، بی تردید ، ولی همین که بهش برسند ، حرص و جوش می زنند و خواب چیزهای دیگری را می بینند .

    باغ گذر - مارگریت دوراس

ای لیا


  1. در خواب می آیی
    ولی چه سود بانو!
    که دیگر خواب تعبیری ندارد

    ای لیا

    + وبلاگ نوشته های شخصی ادمین
    http://reihan.persianblog.ir/

بارون درخت نشین - ایتالو کالوینو




  1. عشق فقط زمانی ممکن است که آدم خودش باشد با همه ی نیرویش.

    بارون درخت نشین - ایتالو کالوینو

مادام بوواری - گوستاوفلوبر




  1. واقعا چه چیزی بهتر از اینکه شب، درحالیکه باد به شیشه ها می کوبد و چراغ هم روشن است آدم کنار اتش بنشیند و کتابی بخواند.
    آدم هیچ دغدغه ای ندارد، ساعتها می گذرد. بی حرکت در سرزمین هایی که جلوی چشمت ظاهر می شوند میگردی، فکرت با خیال آکنده می شود و ماجراها را دنبال می کنی یا حتی وارد جزئیاتشان می شوی. فکرت با ماجراها هم یکی می شود، انگار تویی که لباس آنها را به تن داری.

    مادام بوواری - گوستاوفلوبر