حسین منزوی

 

بی هیچ نام

می آیی

اما تمام نام های جهان باتوست

وقت غروب نامت

دلتنگی ست

وقتی شبانه چون روحی عریان می آیی

نام تو وسوسه است

زیر درخت سیب نامت

حواست

و چون به ناگزیر

با اولین نفس که سحر می زند

می گریزی

نام گریزناکت

رویاست...

 

 

حسین منزوی

  + وبلاگ کافی(کتب)شعر

 

 

 

حسین منزوی




  1. چه سرنوشت غم انگیزی ست
    که کرم کوچک ابریشم
    تمام عمر قفس می بافت
    ولی به فکر پریدن بود

    حسین منزوی

حسین منزوی




  1. افسانه‌ها میدان عشاق بزرگند
    ما عاشقان کوچک ِ بی‌داستانیم

    حسین منزوی


شهر - منهای وقتی که هستی -  حاصلش برزخ خشک وخالی


جمع آیینه ها ضربدر تو، بی عدد صفر، بعد از زلالی


می شود گل در اثنای گلزار، می شود کبک در عین رفتار


می شود آهویی در چمنزار، پای تو ضربدر باغ قالی


چند برگی است دیوان ماهت؟ دفتر شعرهای سیاهت؟


ای که هر ناگهان از نگاهت یک غزل می شود ارتجالی


هر چه چشم است جز چشم هایت، سایه وار است و خود در نهایت


می کند بر سبیل کنایت مشق آن چشم های مثالی


ای طلسم عدد ها به نامت! حاصل جزر و مد ها به کامت!


وی ورق خورده ی احتشامت هر چه تقویم فرخنده فالی!


چشم وا کن که دنیا بشورد! موج در موج دریا بشورد!


گیسوان باز کن تا بشورد شعرم از آن شمیم شمالی


***
حاصل جمع آب و تن تو، ضربدر وقت تن شستن تو


هر سه منهای پیراهن تو، برکه را کرده حالی به حالی 


حسین منزوی