حسین پناهی



  1. با فنجانی چای هم می توان مست شد!
    اگر اویی که باید باشد، باشد .

    حسین پناهی


    + وبلاگ کافی(کتاب)شعر
    http://kafiketabp.blogfa.com/

حسین پناهی


  1. کفش، ابتکار پرسه های من بود !
    و چتر، ابداع بی سامانی هایم !
    هندسه، شطرنج سکوت من بود!
    و رنگ، تعبیر دل تنگی هایم !

    حسین پناهی

حسین پناهی



  1. دیوونه کیه؟
    عاقل کیه؟
    جونور کامل کیه؟
    واسطه نیار، به عزتت خمارم
    حوصله‌ی هیچ کسی رو ندارم
    کفر نمی‌گم، سوال دارم
    یک تریلی محال دارم
    تازه داره حالیم می‌شه چی‌کاره‌ام
    می‌چرخم و می‌چرخونم ٬ سیاره‌ام
    تازه دیدم حرف حسابت منم
    طلای نابت منم
    تازه دیدم که دل دارم، بستمش
    راه دیدم نرفته بود، رفتمش
    جوونه‌ی نشکفته رو٬ رستمش
    ویروس که بود حالیش نبود هستمش
    جواب زنده بودنم مرگ نبود؛ جون شما بود؟
    مردن من مردن یک برگ نبود؛ تو رو به خدا بود؟
    اون همه افسانه و افسون ولش؟
    این دل پر خون ولش؟
    دلهره‌ی گم کردن گدار مارون ولش؟
    تماشای پرنده‌ها بالای کارون ولش؟
    خیابونا، سوت زدنا، شپ شپ بارون ولش؟
    دیوونه کیه؟
    عاقل کیه؟
    جونور کامل کیه؟
    گفتی بیا زندگی خیلی زیباست؛ دویدم
    چشم فرستادی برام تا ببینم؛ که دیدم
    پرسیدم این آتش بازی تو آسمون معناش چیه؟
    کنار این جوب روون معناش چیه؟
    این همه راز، این همه رمز
    این همه سر و اسرار معماست؟
    آوردی حیرونم کنی که چی بشه؟ نه والله!
    مات و پریشونم کنی که چی بشه؟ نه بالله!
    پریشونت نبودم؟
    من،
    حیرونت نبودم؟
    تازه داشتم می‌فهمیدم که فهم من چقدر کمه
    اتم تو دنیای خودش حریف صد تا رستمه
    گفتی ببند چشماتو وقت رفتنه
    انجیر می‌خواد دنیا بیاد، آهن و فسفرش کمه
    ***
    چشمای من آهن انجیر شدن
    حلقه‌ای از حلقه‌ی زنجیر شدن
    عمو زنجیر باف زنجیرتو بنازم
    چشم من و انجیرتو بنازم
    دیوونه کیه؟
    عاقل کیه؟
    جونور کامل کیه؟

    حسین پناهی

حسین پناهی



  1. سلام
    خداحافظ
    چیزی تازه اگر یافتید،
    بر این دو اضافه کنید
    تا بل
    باز شود این در گم شده بر دیوار.

    حسین پناهی


    + سالروز درگذشت حسین پناهی

حسین پناهی




  1. چه مهمانان بي دردسري هستند مردگان
    نه به دستي ظرفي را چرك مي كنند
    نه به حرفي دلي را آلوده
    تنها به شمعي قانعند
    و اندكي سكوت... 

    حسین پناهی

حسین پناهی




  1. سلام ! 
    ای همه ی ناتوانی ها
    نداشتن ها
    سلام ! 
    ای همه ی عرق های شرم
    سلام ! ای زندگی !
    ای ملال بی پایان !
    سلام ! ای دل قاچ قاچ 
    ای چاقوی خود ساخته !

    حسین پناهی

حسین پناهی








  1. به مادرم گفتم
    مرا با چیزی عوض کن
    چیزی ارزشمند!
    چیزی گران!
    سوزنی شکسته ، تا بتوانی با آن خار پایت را درآوری !

    حسین پناهی

حسین پناهی







  1. برای زمین هفتاد کیلو گوشت
    با هفتاد کیلو سنگ
    تفاوتی ندارد!

    یادمان باشد
    کسی مسئول دلتنگی ها و مشکلات ما نیست!

    حسین پناهی

حسین پناهی





  1. صدای پای تو که می روی
    صدای پای مرگ که می آید 
    دیگر چیزی را نمی شنوم !

    حسین پناهی

حسین پناهی




  1. و رسالت من اين خواهد بود
    تا دو استکان چاي داغ را
    از ميان دويست جنگ خونين
    به سلامت بگذرانم
    تا در شبي باراني
    آن ها را
    با خداي خويش
    چشم در چشم هم نوش کنيم

    حسین پناهی

    + به مناسبت تولد حسین پناهی - 6 شهریور

حسین پناهی




  1. قلب ِ بزرگ که بود ،
    آن خورشید
    که در آن ظلمات دور
    شکست و شکسته زنده ماند !

    حسین پناهی

روایت یغما گلرویی از مرگ خودخواسته حسین پناهی، جوابیه آنا پناهی و جوابیه یغما گلرویی...




روایت یغما:

تیغ‌های ریش‌تراشی را بسته‌ای می‌فروختند و تو با سماجت تنها یک دانه تیغ می‌خواستی. نه من دلیلش را دانستم، نه بقال مات مانده ی خیابان جهان‌آرا که اگر تو را نمی‌شناخت بدون شک هردوی ما را از دکانش بیرون می‌کرد! من که همیشه ریش داشتم و بی‌نیازِ تیغ بودم و جایی برای پادرمیانی کردنم برای خریدن بسته‌ی تیغ‌ها نبود و تو مثل همیشه از خر شیطان پایین نمی‌آمدی! بالاخره بقال نگون‌بخت تسلیم شد و بسته‌ی تیغ‌ها را گشود و یک دانه تیغ به قواره‌ی یک بلیط اتوبوس را کفِ دست تو گذاشت. آن را لای برگ‌های کتابت گذاشتی و لبخند زدی! لبخندی به تلخی اسمرینفِ در آبی 

از دکان بیرون آمدیم... شبی از شب‌های پرسه‌زنی‌مان بود. همیشه قدیم می‌زدیم مسیر تئاتر گلریز، تا اواسط خیابان جهان‌آرا که خانه ی تو آن‌جا بود. گپ می‌زدیم و شعر می‌خواندیم. سلیقه‌مان در شعر به هم می‌مانست. تو کتاب «این جا ایران است و من تو را دوست می‌دارم» مرا دوست داشتی و بدون این که بگذاری باخبر شوم تعداد زیادی از آن خریده بودی برای هدیه دادن به این و آن و من با «من و نازی» تو سال‌ها زندگی کرده بودم. در آن روزها تازه دکلمه‌ی شعرهایت را تمام کرده بودی و مدام از مجموعه‌ی کامل شعرهایت حرف می‌زدی که قرار بود با نام «خدا فارسی نمی‌داند» منتشر کنی. 

تنظیم و ویرایش کردن شعرها را به من سپرده بودی و هر چه سعی می‌کردم آن را به عهده‌ی خودت بگذارم، یا بخواهم که لااقل با هم این کار را انجام بدهیم، قبول نمی‌کردی و من دلیلش را نمی‌فهمیدم. آن‌قدر شعرهایت را دوست داشتم که حذف کردن سطری از آن‌ها برایم دشوار بود. تنها بعد از ورپریدنت دلیل اصرار تو را فهمیدم وبا خودم کنار آمدم برای گزینش و گردآوری و بخش‌بندی شعرهایت. آن شعرها به صورت هفت دفتر منتشر شدند و مجموعه ی کامل هنوز به انتشار نرسیده و با نامی که تو می‌خواستی گمان نکنم هرگز منتشر شود.

آن شب تا مقابل در خانه‌ات با تو آمدم. به رسم همیشه‌ی وداع‌هامان به آغوش کشیدم آن تن نحیف شکننده را که به شیشه‌ای می‌مانست که غولی را در خود پنهان دارد... و این آخرین دیدار ما بود! دو روز بعد در میانه‌ی یک مهمانی بودم که گوشی همراهم زنگ خورد و برای آخرین بار صدایت را شنیدم. همان صدای صمیمی و محجوب را که جای حرف زدن زمزمه می‌کرد و من کلمات را در غوغای صدای موزیک و رقص مهمان‌ها نمی‌شنیدم.

گفتم فرصت بده به اتاقی بروم تا بشنوم چه می‌گویی و تو به اصرار گفتی کار مهمی نداری و می‌خواستی حالی بپرسی و موضوع کوچکی هست که بعد به من خواهی گفت و خداحافظی کردی... هرگز نفهمیدم آن موضوع کوچک چه بود چون تو دیگر مشغول مردنت شده بودی.

دیگر صدای تو را نشنیدم! حسین جان پناهی... چرا که دیگر گوشی را برنمی‌داشتی! فردایش تو در آن خانه‌ی کوچک خیابان جهان‌آرا، سرگرم گشودن رگ‌هایت بودی! با تیغی که با هم از بقالی آن خیابان خریده بودیم و تو آن را لای برگ‌های کتابت گذاشته بودی. با لبخندی به تلخی اسمرینفِ در آبی. 

===============================

جوابیه آنا:

دختر حسین پناهی گفت: یغما گلرویی با نوشتن مطلبی در خصوص علت مرگ حسین پناهی نشان داده که نه تنها با ایشان هیچ ارتباطی نداشته بلکه یک نارفیق بیش نبوده است.
آنا پناهی در گفتگو با خبرنگار مهر، نوشته یغما گلرویی در خصوص علت مرگ حسین پناهی را کذب دانست و افزود: آقای گلروئی در مطلبی تحت عنوان "مرگ خودخواسته حسین پناهی" سعی کرده علت مرگ ایشان را خودکشی نشان دهد و برای تائید آن به بیان خاطرات دروغین و من درآوردی پرداخته است.

وی این نوشته را یک توهم ناشیانه عنوان کرد و بیان داشت: نمی دانم چرا ایشان بعد از هفت سال و بعد از اینکه از ایران رفته به یاد حسین پناهی آن هم به این شکل افتاده است.

علت مرگ حسین پناهی سکته قلبی بود

پناهی تصریح کرد: حسین پناهی به گواه پزشکی قانونی در 14 مرداد 1383 به علت سکته قلبی فوت کرد و بیان هر علتی غیر از این کذب محض است.

دختر حسین پناهی اظهار داشت: حسین پناهی آدم عجیب و غریبی نبود و به تعبیر خود ایشان "یک روستازاده حیران است که آلاکلنگ وجودش در گذر از تضادهای ناگزیر و ناخواسته در برخورد با مسائل به شکل اغراق آمیزی در نوسان فرازها و فرودهاست."

وی بیان کرد: او آدم پیچیده ای نبود و اینقدر ساده حرف می زد، زندگی می کرد و شعر می گفت که شاید ما با تلاش و مهارت نتوانیم به آن آسانی حرف بزنیم یا زندگی کنیم.

پناهی وصیتنامه ای ندارد

آنا پناهی همچنین گفت: حسین پناهی وصیتنامه ای ندارد و مطلبی که مدتهاست به نام وصیتنامه حسین پناهی منتشر شده جعلی است.

وی افزود: این مطلب یک نوشته سبک و طنز است که نه از لحاظ ساختار نوشتاری شبیه آثار و نوشته های حسین پناهی است و نه در شأن این هنرمند فقید است.

شالوده فکری پناهی در آثارش مشهود است

آنا پناهی تصریح کرد: شالوده فکری و ذهنی حسین پناهی مانند هر هنرمند دیگری در آثارش مشهود است و حسین پناهی یعنی تمام بازیها، نوشته ها، تئاترها، شعرها، تنهاییها و رنجهایش.

وی از علاقمندان به حسین پناهی خواست اندیشه و شخصیت حسین پناهی را نه در مطالب کذب و جعلی بلکه تنها در آثار و نوشته های چاپ شده او جستجو کنند.

===============================

جوابیه یغما:

چند سال پیش یاداشتی درباره‌ی مرگِ خودخواسته‌ی حسین پناهی نوشته بودم که پنداری تازه به چشم خانواده‌اش آمده و مذاقشان را خوش نیامده و تکذیبیه‌ای قلمی کرده‌ و مرا متهم کرده‌اند به جعل علت مرگ آن دوستِ همچنان و همیشه گرامی. دور از ذهن نیست که خانواده‌ای داغ دیده خوش داشته باشند مرگ عزیز خود را به گونه‌ای لطیف‌تر و آن گونه که خود در تصورشان داشته‌اند به دیگران منتقل کنند اما حقیقت ورای دل‌بخواه تمام ما در جریان است و مجبورم با احترام به خانواده‌ای ایشان همچنان بر سر حرف خود بایستم. اگر آنان که درِ خانه‌ی حسین پناهی را چند روز بعد مرگش گشودند و آن‌چه او با خود کرده بود را دیدند، به دلیل این که مرگ خودخواسته را خلافِ عرفِ جامعه می‌دانستند یا به دلیل گرو بودن ریششان در سازمان صدا و سیما تعریفی دروغین از حادثه ارئه دادند، من نمی‌توانم با آنان همصدا شوم و همان دروغ سکته‌ی قلبی را تکرار کنم. دروغی که خودم هم اجبارن در ابتدای هفت مجموعه‌ شعری که از او جمع‌آوری کردم آوردم [...] دوستی با حسین پناهی افتخاری‌ست که میلی به اثباتش به دیگران از جمله خانواده‌اش ندارم. آن‌چه ما بین ما بود آن‌قدر برایم ارزش داشت که به خواست خودش تمام مجموعه شعرهایش را به شخصه از روی دست‌نویس‌هایش تایپ و تنظیم کنم و حرف‌های آمده در یادداشت خانواده‌ای که در آن روزها غایب بودند در این مورد را بی‌جواب می‌گذارم و تنها به این نکته بسنده می‌کنم که یکی از چهار پنج نفری هستم که حسین شعری را به او تقدیم کرده و این برای کسی که دوستی‌ای با شاعر ندارد کمی عجیب به نظر می‌آید....اما در مورد رگ زدن. تمام کسانی که آن روز و روزهای بعد به خانه‌ی حسین در خیابان جهان‌آرا آمدند خون‌ها را دیده بودند. ردی که از کنار تخت و اتاق خواب آغاز شده و جرایان پیدا کرده بود به سمت هال خانه و در آن‌جا به شکل حوضچه‌ای یک متر در یک متر جمع شده بود و وقتی چند روز بعد خانه را می‌شستند مجبور شدند از کاردک استفاده کنند و خونِ خشک شده به قواره‌ی یک ته‌دیگ ور آمد. حسین در کنار تخت چمباتمه زده بود و تماشا کرده بود خونش را که قطره به قطره در زیرسیگاری پر از ته سیگار سرازیر و بعد لبریز شده و آن ردِ خون را تا هال خانه ساخته بود. نشان به آن نشان که یکی دو کتاب (از جمله یک مردِ من) هم روی تخت بود، نشان به آن نشان که روی گازِ خانه هم یادگاری‌هایی بود...عکسهایی هم در این مورد هست که اگر لازم شود می‌توان ارائه داد. اگر دلیل واقعن سکته‌ی قلبی بوده هم باید سکته‌ی خونباری بوده باشد!

منبع :

حسین پناهی



نمی دانم ها - حسین پناهی


  1. وقتی ما آمدیم
    اتفاق ، اتفاق افتاده بود !
    حال
    هرکس
    به سلیقه خود چیزی می گوید
    و در تاریکی گم میشود .

    نمی دانم ها - حسین پناهی

حسین پناهی


درمکه که رفتم خیال میکردم دیگر تمام گناهانم پاک شده است غافل از اینکه تمام گناهانم گناه نبوده و تمام درستهایم به نظرم خطا انگاشته و نوشته شده بود

درمکه دیدم خدا چند سالیست که از شهر مکه رفته و انسانها به دور خویش میگردند

در مکه دیدم هیچ ا...نسانی به فکر فقیر دوره گرد نیست دوست دارد زود به خدا برسد و گناهان خویش را بزداید غافل از اینکه ان دوره گرد خود خدا بود

درمکه دیدم خدا نیست و چقدر باید دوباره راه طولانی را طی کنم تا به خانه خویش برگردم و درهمان نماز ساده خویش تصور خدارا در کمک به مردم جستجوکنم

آری شاد کردن دل مردم همانا برتر از رفتن به مکه ایست که خدایی در آن نیست !!!


حسین پناهی 

 

حسین پناهی

دل ساده 
برگرد و در ازای یک حبه کشک سیاه شور 
گنجشک ها را 
از دور و بر شلتوک ها کیش کن 
که قند شهر 
دروغی بیش نبوده است

حسین پناهی

حسین پناهی


در اَشکال ، خط مستقیم از هر شکلی به حقیقت نزدیک تر است ،

چون بی انتهاست !

به آخرش مطمئنن نخواهم رسید ....

مطمئنن !

پس چرا می روم ؟

چرا ؟

چون رسالتم در رفتن است.

چه در سطح

چه در ارتفاع .

در سطح با دل و در ارتفاع با ذهن .

به دنبال چه ؟

درختان می گویند بهار

پرندگان می گویند ، لانه

سنگ ها می گویند صبر

و خاک ها می گویند مصاحب

و انسان ها می گویند «خوشبختی»

امّا همه ی ما در یک چیز شبیهیم ،

در طلب نور !

ما نه درختیم

و نه خاک .

پس خوشبختی را با علم به همه ی ضعف هامان در تشخیص ،

باید در حریم خودمان جستجو کنیم ،

خوشبختی ای که کلمه نیست !

زیرا طَلَبش ، قبل از کشف کلمه ،

همراه انسان متولّد شده است .....

 

 حسین پناهی

حسین پناهی


می دانی چیست ؟

به نظر می رسد زندگی مشکل نیست ،
بلکه مشکلات زندگی اند !
می بینی ؟
می بینی به چه روزی افتاده ام ؟
حق با تو بود !
می بایست می خوابیدم !
اما به سگ ها سوگند ،
که خواب کلکِ شیطان است ،
تا از شصت سال عمر ،
سی سالش را به نفع ِ مرگ ذخیره کند !
می شود به جای خواب به ریلها
و کفش ها
و چشم ها فکر کرد
و از نو نتیجه گرفت که با وفاترین جفت های عالم ،
کفش های آدمی اند !
می شود به زنبور هایی فکر کرد
که دنیای به آن بزرگی را گذاشته اند
و آمده اند زیر سقفِ خانه ی ما خانه ساخته اند !
می شود به تشبیهات خندید !
به زمین و مروارید !
به خورشید و آتشفشان !
به ستاره ها و فرزانه های عشق !
به هوای خاکستری و گیسوهای عروس ِ پیر !
به رعد و برق ِ آسمان و خشم ِ خداهای آهنی !
تصور کن !
هنوز هم زمین گرد است و منجمین پیر ِ کنجکاو ،
از پشت تلسکوپ های مسخره شان
ــ که به مرور به خرطوم فیل های تشنه شبیه می شوند ــ
به دنبال ِ ستاره ی ناشناخته ی تازه تری می گردند !
به من بگو ! فرزانه ی من !
خواب بهتر است یا بیداری ؟

حسین پناهی

حسين پناهي

به صد مرگ سخت
به صد مرگ سخت تر
در زندگی لحظاتی هست
که به صد مرگ سخت تر می ارزند!
خاطره یی شاید...
... ... رویایی...
اتفاقی...

حسين پناهي

حسین پناهی

کهکشانها کو زمینم؟ 
زمین کو وطنم؟
وطن کو خانه ام؟
خانه کو مادرم؟
مادر کو کبوترانه ام؟
...معنای این همه سکوت چیست؟
من گم شده ام در تو یا تو گم شدی در من ای زمان؟!....
کاش هرگزآن روز از درخت انجیر پائین نیامده بودم!!
کاش!

حسین پناهی

حسین پناهی‌


برای اعتراف به کلیسا می روم

رو در روی علف های روییده بر دیواره کهنه می ایستم
و همه ی گناهان خود را اعتراف می کنم
بخشیده خواهم شد به یقین 

علف ها 
بی واسطه با خدا حرف می زنند.

حسین پناهی‌

حسین پناهی


این جا در دنیای من گرگ ها هم افسردگی مفرط گرفته اند

دیگر گوسفند نمی درند
به نی چوپان دل می سپارند و گریه می کنند...

حسین پناهی 

حسین پناهی

جا مانده است 
چیزی جایی
که هیچ گاه دیگر 
هیچ چیز 
جایش را پر نخواهد کرد 
نه موهای سیاه و
نه دندانهای سفید.

حسین پناهی

حسین پناهی

چه مهمانان بی دردسری هستند مردگان
نه به دستی ظرفی را چرک میکنند
نه به حرفی دلی را آلوده
تنها به شمعی قانعند 
واندکی سکوت . .

حسین پناهی

حسین پناهی


کودکی ام را دوست داشتم.

روزهایی که به جای دلم

سر زانوهایم زخمی بود ..


حسین پناهی

من زندگی را دوست دارم  


من زندگی را دوست دارم

ولی از زندگی دوباره می ترسم!دین را دوست دارم
ولی از کشیش ها می ترسم!
قانون را دوست دارم
ولی از پاسبان ها می ترسم!
عشق را دوست دارم
ولی از زن ها می ترسم!
کودکان را دوست دارم
ولی از آینه می ترسم!
سلام را دوست دارم
ولی از زبانم می ترسم!من می ترسم ، پس هستم
این چنین می گذرد روز و روزگار من
من روز را دوست دارم
ولی از روزگار می ترسم!


حسین پناهی

زنده یاد حسین پناهی


معلوم دلی و

مجهول ِ چشم ...


ای همه ی من !

زنده یاد حسین پناهی

چشمان ِ تو گل ِ آفتابگردانند

به هر کجا که نگاه کنی ،

خدا آنجاست ...


حسین پناهی

برای اعتراف به کلیسا می روم


رو در روی علف های روییده بر دیوار کهنه می ایستم

و همه گناهان خود را یکجا اعتراف می کنم

بخشیده خواهم شد به یقین

علف ها

بی واسطه با خدا سخن می گویند


حسین پناهی

جا مانده است چیزی جایی که هیچ گاه دیگر هیچ چیز جایش را پر نخواهد کرد.


زنده ياد حسين پناهى


14 -  حسین پناهی


من خیلی چیزها می دانم

که می توانم برای دوستانم تعریف کنم !

می توانم ،

تعریف ِ جامعی از گوش ماهی ها

و تفسیر جامعی از زاد و ولد ِ خرس ها بدهم !

می توانم ثابت کنم که درختان گریه می کنند

و گنجشک ها

در ابتذال طاقت فرسای زمستان ِ زندگی کوچکشان ،

خود را از شاخه می آویزند !

می توانم ثابت کنم که زندگی در سطح ،

بر یک محور ثابت می چرخد !

می توانم زمستان را با صداقت لمس کنم ،

بدون اینکه دکمه های کتم را ببندم !

می توانم ثابت کنم که بهار ،

دام ِ رنگارنگ ِ سال است

تا با آن صید ِ سایر فصول را تور کند !

می توانم ،

سه ساعت تمام درباره ی صبر ِ لاک پشت ها ،

نازک دلی فیل ها ،

نجابت پنگوئن ها ،

اجبار گرگها ،

غریزه ی جنسی ملخها

و حتا کروکی های جنگی و نرم ِ زنبور های ملکه صحبت کنم ،

بدون اینکه هیچ کدام از دستهایم را

روی تریبون بکوبم

و با نگاه از شنونده هایم بخواهم ،

که هیجان خود را داد بزنند !

تا من در آن غفلت ،

نیم کوزه آب خورده باشم !

من خیلی چیزها می دانم

که می توانم برای دوستانم تعریف کنم !

می توانم رک و پوست کنده بگویم که چرا مضرات دخانیات را ،

به وراجی های پدرانه شان ،

در باب ِ سلامت ِ مزاج ترجیح می دهم !

سگ های ولگرد ،

موس موس کنان پـُـشت ِ در ِ اتاقم آمده اند ،

تا به من بفهمانند

که شب ِ سرد از نیمه هم گذشته است !

در حیاط بی حصار خانه ی من ،

سگ ها اینقدر آزادی دارند

که توله هایشان را بلیسند !

 حسین پناهی