حسین پناهی
- با فنجانی چای هم می توان مست شد!
اگر اویی که باید باشد، باشد .
حسین پناهی
+ وبلاگ کافی(کتاب)شعر
http://kafiketabp.blogfa.com/
درمکه که رفتم خیال میکردم دیگر تمام گناهانم پاک شده است غافل از اینکه تمام گناهانم گناه نبوده و تمام درستهایم به نظرم خطا انگاشته و نوشته شده بود
درمکه دیدم خدا چند سالیست که از شهر مکه رفته و انسانها به دور خویش میگردند
در مکه دیدم هیچ ا...نسانی به فکر فقیر دوره گرد نیست دوست دارد زود به خدا برسد و گناهان خویش را بزداید غافل از اینکه ان دوره گرد خود خدا بود
درمکه دیدم خدا نیست و چقدر باید دوباره راه طولانی را طی کنم تا به خانه خویش برگردم و درهمان نماز ساده خویش تصور خدارا در کمک به مردم جستجوکنم
آری شاد کردن دل مردم همانا برتر از رفتن به مکه ایست که خدایی در آن نیست !!!
حسین پناهی
در اَشکال ، خط مستقیم از هر شکلی به حقیقت نزدیک تر است ،
چون بی انتهاست !
به آخرش مطمئنن نخواهم رسید ....
مطمئنن !
پس چرا می روم ؟
چرا ؟
چون رسالتم در رفتن است.
چه در سطح
چه در ارتفاع .
در سطح با دل و در ارتفاع با ذهن .
به دنبال چه ؟
درختان می گویند بهار
پرندگان می گویند ، لانه
سنگ ها می گویند صبر
و خاک ها می گویند مصاحب
و انسان ها می گویند «خوشبختی»
امّا همه ی ما در یک چیز شبیهیم ،
در طلب نور !
ما نه درختیم
و نه خاک .
پس خوشبختی را با علم به همه ی ضعف هامان در تشخیص ،
باید در حریم خودمان جستجو کنیم ،
خوشبختی ای که کلمه نیست !
زیرا طَلَبش ، قبل از کشف کلمه ،
همراه انسان متولّد شده است .....
حسین پناهی
می دانی چیست ؟
به نظر می رسد زندگی مشکل نیست ،برای اعتراف به کلیسا می روم
رو در روی علف های روییده بر دیواره کهنه می ایستماین جا در دنیای من گرگ ها هم افسردگی مفرط گرفته اند
دیگر گوسفند نمی درندکودکی ام را دوست داشتم.
روزهایی که به جای دلمسر زانوهایم زخمی بود ..
من زندگی را دوست دارم
ولی از زندگی دوباره می ترسم!دین را دوست دارمحسین پناهی
معلوم دلی و
مجهول ِ چشم ...
چشمان ِ تو گل ِ آفتابگردانند
به هر کجا که نگاه کنی ،
خدا آنجاست ...
حسین پناهی
برای اعتراف به کلیسا می روم
رو در روی علف های روییده بر دیوار کهنه می ایستم
و همه گناهان خود را یکجا اعتراف می کنم
بخشیده خواهم شد به یقین
علف ها
بی واسطه با خدا سخن می گویند
حسین پناهی
جا مانده است چیزی جایی که هیچ گاه دیگر هیچ چیز جایش را پر نخواهد کرد.
زنده ياد حسين پناهى
من خیلی چیزها می دانم
که می توانم برای دوستانم تعریف کنم !
می توانم ،
تعریف ِ جامعی از گوش ماهی ها
و تفسیر جامعی از زاد و ولد ِ خرس ها بدهم !
می توانم ثابت کنم که درختان گریه می کنند
و گنجشک ها
در ابتذال طاقت فرسای زمستان ِ زندگی کوچکشان ،
خود را از شاخه می آویزند !
می توانم ثابت کنم که زندگی در سطح ،
بر یک محور ثابت می چرخد !
می توانم زمستان را با صداقت لمس کنم ،
بدون اینکه دکمه های کتم را ببندم !
می توانم ثابت کنم که بهار ،
دام ِ رنگارنگ ِ سال است
تا با آن صید ِ سایر فصول را تور کند !
می توانم ،
سه ساعت تمام درباره ی صبر ِ لاک پشت ها ،
نازک دلی فیل ها ،
نجابت پنگوئن ها ،
اجبار گرگها ،
غریزه ی جنسی ملخها
و حتا کروکی های جنگی و نرم ِ زنبور های ملکه صحبت کنم ،
بدون اینکه هیچ کدام از دستهایم را
روی تریبون بکوبم
و با نگاه از شنونده هایم بخواهم ،
که هیجان خود را داد بزنند !
تا من در آن غفلت ،
نیم کوزه آب خورده باشم !
من خیلی چیزها می دانم
که می توانم برای دوستانم تعریف کنم !
می توانم رک و پوست کنده بگویم که چرا مضرات دخانیات را ،
به وراجی های پدرانه شان ،
در باب ِ سلامت ِ مزاج ترجیح می دهم !
سگ های ولگرد ،
موس موس کنان پـُـشت ِ در ِ اتاقم آمده اند ،
تا به من بفهمانند
که شب ِ سرد از نیمه هم گذشته است !
در حیاط بی حصار خانه ی من ،
سگ ها اینقدر آزادی دارند
که توله هایشان را بلیسند !
حسین پناهی