مارگوت بیکل - احمد شاملو



  1. یخ آب می شود در روح من
    در اندیشه هایم 
    بهار حضور توست
    بودن توست ...

    مارگوت بیکل - احمد شاملو

احمد شاملو



  1. مرگ را پروای آن نیست
    که به انگیزه ای اندیشد
    زندگی را فرصتی آن قدر نیست
    که در آینه به قدمت خویش بنگرد
    و عشق را مجالی نیست
    حتی آن قدر که بگوید :

    برای چه دوستت می دارد

    احمد شاملو

احمد شاملو



  1. به مناسبت 21 آذرماه سالروز تولد احمد شاملو


    چه راه دور!
    چه راه دور بي‌پايان!
    چه راه لنگ!
    نفس با خستگي در جنگ
    من با خويش
    پا با سنگ!
    چه راه دور
    چه پاي لنگ!

احمد شاملو



  1. با من از روشنی حرف می زنی
    و از انسان که خویشاوند همه خداهاست
    با تو من دیگر در سحر رویاهایم تنها نیستم.

    احمد شاملو

هربر لوپوریه / ترجمه احمد شاملو



  1. آدم ، همیشه بخاطر نقطه ضعف هایش تو دردسر می افتد.
    مگسها باید چیزهای چسبناک را خیلی دوست داشته باشند ، شب پره ها شعله را و آدمها عشق را ...

    هربر لوپوریه / ترجمه احمد شاملو

احمد شاملو



  1. قصه نیستم که بگویی
    نغمه نیستم که بخوانی
    صدا نیستم که بشنوی
    یا چیزی چنان که ببینی
    یا چیزی چنان که بدانی
    من درد مشترکم
    مرا فریاد کن ...

    احمد شاملو

احمد شاملو





  1. + دوم مرداد سالروز درگذشت احمد شاملو 

    مرگ را پروای آن نیست
    که به انگیزه ای اندیشد
    زندگی را فرصتی آن قدر نیست
    که در آینه به قدمت خویش بنگرد

    و عشق را مجالی نیست
    حتی آن قدر که بگوید
    برای چه دوستت می دارد

    احمد شاملو


    + وبلاگ کافی کتاب شعر
    http://kafiketabp.blogfa.com/

قصه ی مردی که لب نداشت ... احمد شاملو







  1. یه مردی بود حسین قُلی
    چشاش سیا لُپاش گُلی
    غُصّه و قرض و تب نداشت
    امّا واسه خنده لب نداشت. ـــ

    خنده یِ بی لب کی دیده؟
    مهتابِ بی شب کی دیده؟
    لب که نباشه خنده نیس
    پَر نباشه پرنده نیس.

    دَم اش دادن جوون و پیر
    نصیحتایِ بی نظیر:

    « ـــ حسین قلی غصّه خورَک
    خنده نداری به درَک!
    خنده که شادی نمی شه
    عیشِ دومادی نمی شه.
    خنده یِ لب پشکِ خَره
    خنده یِ دل تاجِ سره،
    خنده یِ لب خاک و گِله
    خنده یِ اصلی به دِله ...»



    حیف که وقتی خوابه دِل
    وز هوسی خرابه دل،
    وقتی که هوایِ دل پَسه
    اسیرِ چنگِ هوسه
    دل سوزی از قصّه جداس
    هرچی بگی بادِ هواس!
    ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

    *کوتاه و منتخب از:قصه یِ مردی که لب نداشت.
    *ازدفترِ: درآستانه




  1. اندكي بدي در نهاد تو
    اندكي بدي در نهاد من
    اندكي بدي در نهاد ما... -

    و لعنت جاودانه بر تبار انسان فرود مي‌آيد.

    آبريزي كوچك به هر سراچه - هرچند كه خلوتگاه عشقي باشد -
    نهر را
    از براي آن‌كه به گنداب درنشيند
    كفايت است.

    احمد شاملو
    آيدا: درخت و خنجر و خاطره!

مارگوت بیکل



  1. هر مرگ اشارتی‌ست،
    به حیاتی دیگر ...

    مارگوت بیکل
    ترجمه : احمد شاملو

احمد شاملو



  1. در فراسوی مرزهای تنم
    تو را دوست می‌دارم.
    در آن دور دست بعید
    که رسالت اندام‌ها پایان می‌پذیرد
    . . . 

    احمد شاملو

    + متن کامل شعر 
    http://kafiketabp.blogfa.com/

احمد شاملو




  1. می‌دانستند 
    دندان برای تبسم نیز هست و 
    تنها 
    بردریدند. 

    احمد شاملو

    http://kafiketabp.blogfa.com/

احمد شاملو




  1. کوه با نخستین سنگ ها آغاز می شود
    و انسان با نخستین درد
    در من زندانی ، ستمگری بود
    که به آواز زنجیرش خو نمیکرد
    من با نخستین نگاه تو آغاز شدم ... 

    احمد شاملو

لنگستن هیوز





  1. رویاهاتو محکم بچسب
    واسه این که اگه رویاها بمیرن
    زنده‌گی عین مرغ شکسته بالی می شه
    که دیگه مگه پروازو خواب ببینه.
    رویاهاتو محکم بچسب
    واسه این که اگه رویاهات از دس برن
    زنده‌گی عین بیابون ِ برهوتی می شه
    که برفا توش یخ زده باشن.

    لنگستن هیوز

    برگردان: احمد شاملو

احمد شاملو




  1. و آن‌ها که انسان‌ها را با بندِ ترازوی عدالتِشان به دار آویختند عادل نام نگرفتند.

    احمد شاملو

احمد شاملو




  1. و آن‌ها که انسان‌ها را با بندِ ترازوی عدالتِشان به دار آویختند عادل نام نگرفتند.

    احمد شاملو

احمد شاملو



  1. راست است که صاحبان دل های حساس نمی میرند ،
    بی هنگام ناپدید میشوند!

    احمد شاملو

احمد شاملو






  1. برای زیستن دو قلب لازم است،
    قلبی که دوست بدارد
    قلبی که دوستش بدارند .

    احمد شاملو

احمد شاملو



  1. مرگ را پروای آن نیست
    که به انگیزه ای اندیشد
    زندگی را فرصتی آن قدر نیست
    که در آینه به قدمت خویش بنگرد

    و عشق را مجالی نیست
    حتی آن قدر که بگوید
    برای چه دوستت می دارد

    احمد شاملو

احمد شاملو








  1. تو نمی‌دانی غریوِ یک عظمت 
    وقتی که در شکنجه‌ی یک شکست نمی‌نالد چه کوهی‌ست!

    احمد شاملو

احمد شاملو






  1. زندگی یک تصادف است ، مرگ یک واقعیت.

    احمد شاملو

احمد شاملو





  1. و من همه‌ی جهان را در پيراهنِ گرم ِ تو خلاصه می‌کنم!

    احمد شاملو

احمد شاملو





  1. روزی ما دوباره کبوترهایمان را 
    پرواز خواهیم داد 
    و مهربانی 
    دست زیبایی را خواهد گرفت 
    و من آن روز را انتظار می کشم 
    حتی روزی که نباشم 

    احمد شاملو

احمد شاملو






  1. همه لرزش ِ دست و دلم از آن بود
    که عشق
    پناهی گردد ،
    پروازی نه
    گریزگاهی گردد.

    آی عشق ، آی عشق
    چهره ی آبی ات پیدا نیست.

    و خنکای مرهمی
    بر شعله ی زخمی
    نه شور ِ شعله
    بر سرمای درون.

    آی عشق ، آی عشق
    چهره ی سُرخ ات پیدا نیست.

    غبار ِ تیره ی تسکینی
    بر حضور ِ وَهن
    و دنج ِ رهایی
    بر گریز ِ حضور،
    سیاهی
    بر آرامش آبی
    و سبزه ی برگچه
    بر ارغوان

    آی عشق ، آی عشق
    رنگ ِ آشنایت پیدا نیست.

    احمد شاملو

احمد شاملو






  1. ای کاش می‌توانستند
    از آفتاب یاد بگیرند
    که بی‌دریغ باشند
    در دردها و شادی‌هاشان
    حتی
    با نانِ خشکِشان
    و کاردهایشان را
    جز از برایِ قسمت کردن
    بیرون نیاورند

    احمد شاملو

احمد شاملو




  1. حرفِ من این است:

    قطره‌ها باید آگاه شوند
    که به هم‌کوشی
    بی‌شک
    می‌توان بر جهتِ تقدیری فایق شد.

    احمد شاملو

نامه احمد شاملو به آیدا




  1. نامه احمد شاملو به آیدا
    ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
    آیدا نازنین خوب خودم.
    ساعت چهار یا چهارونیم است.هوا دارد شیری رنگ می شود. خوابم گرفته است اما به علت گرفتاریهای فوق العاده ای که دارم نمی توانم بخوابم. باید کارکنم. کاری که 
    متاسفانه برای خوشبختی من و تو نیست.برای رسالت خودم هم نیست.برای انجام وظیفه هم نیست: برای هیچ چیز نیست. برای تمام کردن احمد توست .برای آن است دیگر - به قول خودت - چیزی ازاحمد برای تو باقی نگذارد.

    اما... بگذارباشد.اینها هم تمام می شود.بالاخره فردا مال ماست.
    مال من و تو باهم مال آیدا و احمدباهم ...
    بالاخره خواهد آمد.آن شبهایی که تاصبح درکنارتو بیدار بمانم.سرت را روی سینه ام بگذارم و به تو بگویم که درکنارت چقدرخوشبختم.

    چقدرتورا دوست دارم .چه قدر به نفس تو درکنارم احتیاج دارم چه قدر حرف دارم که با تو بگویم افسوس همه حرفهای ما این شده است که تو به من بگویی(امروزخسته هستی)یا (چه عجب امروزشادی؟)و من به تو بگویم که : (دیگر کی می توانم ببینمت؟)و یا :تو بگویی :(می خواهم بروم.من که باشم به کارت نمی رسی.)من بگویم :(دیوانه زنجیری حالا چند دقیقه دیگربشین.)وهمین ، همین و تمام آن حرفها و شعرها و سرودها یی که درروح من زبانه می کشد تبدیل به همین حرفها و دیدارهای مضحکی شده که مرا به وحشت می اندازد :
    وحشت ازاینکه رفته رفته تو از این دیدارها و حرفها سرانجام ازعشقی که محیط خودش را پیدا نمیکند تا پرو و بالی بزند گرفتار نفرت و کسالت و اندوه بشوی.

    این موقع شب یا بهتربگویم سحر از تصور این چنین فاجعه ای به خود لرزیدم کارم راگذاشتم که این چند سطررا برایت بنویسم .
    آیدای من این پرنده دراین قفس تنگ نمی خواند.اگرمی بینی خفه و لال و خاموش است به این جهت است... بگذار فضا و محیط خودش راپیدا کند تا ببینی که چه گونه درتاریک ترین شبها آفتابی ترین روزها را خواهد خواند.
    به من بنویس تا هردم و هرلحظه بتوانم آنرا بشنوم:

    به من بنویس تا یقین داشته باشم که تو هم مثل من در انتظار آن شبهای سفیدی. به من بنویس که می دانی این سکوت و ابتذال زاییده زندگی دراین زندانی است که مال مانیست .که خانه ی ما نیست. که شایسته مانیست . به من بنویس که تو هم درانتظار سحری هستی که پرنده عشق ما درآن آواز خواهد خواند.

    29 شهریور 42 -احمد تو

احمــــــد شامــــــلو




  1. نه در رفتن حرکت بود
    نه در ماندن سکونی.

    احمــــــد شامــــــلو

احمد شاملو




  1. به چرک می نشیند
    خنده
    به نوار زخم بندی اش ار ببندی.
    رهایش کن
    رهایش کن
    اگر چند
    قیلوله ی دیو
    آشفته می شود.

    چمن است این
    چمن است
    با لکه های آتش خون ِ گل
    بگو چمن است این، تیماج ِ سبز ِ میر ِ غضب نیست
    حتی اگر
    دیری ست
    تا بهار
    بر این مسلَخ
    بر نگذشته باشد.

    تا خنده ی مجروح ات به چرک اندر ننشیند
    رهایش کن
    چون ما
    رهایش کن !

    احمد شاملو

احمد شاملو



احمد شاملو




  1. مرگ را پروای آن نیست
    که به انگیزه ای اندیشد
    زندگی را فرصتی آن قدر نیست
    که در آینه به قدمت خویش بنگرد
    و عشق را مجالی نیست
    حتی آن قدر که بگوید
    برای چه دوستت می دارد .

    احمد شاملو

احمد شاملو





  1. به انتظار ِ تصوير ِ تو
    اين دفتر ِ خالي
    تا چند ..... تا چند
    ورق خواهد خورد؟
    ...

    احمد شاملو

    + وبلاگ کافی(کتاب)شعر
    http://kafiketabpoem.persianblog.ir/

احمد شاملو





  1. ما بی چرا زندگانیم
    آنان به چرا مرگ خود آگاهانند.

    احمد شاملو
    (در رثای خسرو گلسرخی)

    + وبلاگ کافی(کتاب)شعر
    http://kafiketabpoem.persianblog.ir/

احمد شاملو




  1. روزی ما دوباره کبوترهایمان را
    پرواز خواهیم داد
    ومهربانی
    دست زیبایی راخواهد گرفت
    ومن آن روز را انتظار می کشم
    حتی روزی که نباشم ...

    احمد شاملو

    + وبلاگ کافی(کتاب)شعر
    http://kafiketabpoem.persianblog.ir/


احمد شاملو






  1. کوه با نخستین سنگ ها آغاز می شود
    و انسان با نخستین درد .

    احمد شاملو


مرهم زخم های کهنه ام کنج لبان توست!

بوسه نمیخواهم،چیزی بگو.

احمد شاملو

+ وبلاگ کافی(کتاب)شعر
http://kafiketabpoem.persianblog.ir/

احمد شاملو


در زمان سلطان محمود می‌کشتند که شیعه است

زمان شاه سلیمان می‌کشتند که سنی است

زمان ناصرالدین شاه می‌کشتند که بابی است

زمان محمد علی شاه می‌کشتند که مشروطه طلب است

زمان رضا خان می‌کشتند که مخالف سلطنت مشروطه است

زمان پسرش می‌کشتند که خراب‌کار است

امروز

توی دهن‌اش می‌زنند که منافق است و

فردا

وارونه بر خرش می‌نشانند و شمع‌آجین‌اش می‌کنند که لا مذهب است.

اگر اسم و اتهامش را در نظر نگیریم چیزی عوض نمی شود :

در آلمان هیتلری می کشتند که یهودی است

حالا

در اسرائیل می‌کشند که طرف‌دار فلسطینی‌ها است

عرب‌ها می‌کشند که جاسوس صهیونیست‌ها است

صهیونیست‌ها می‌کشند که فاشیست است

فاشیست‌ها می‌کشند که کمونیست است‌

کمونیست‌ها می‌کشند که آنارشیست است

روس ها می‌کشند که پدر سوخته از چین حمایت می‌کند

چینی‌ها می‌کشند که حرام‌زاده سنگ روسیه را به سینه می‌زند

و می‌کشند و می‌کشند و می‌کشند :

و چه قصاب خانه‌یی است این دنیای بشریت ....


 احمد شاملو

احمد شاملو


نگاه کن


چه بزرگوارانه در پای تو سر نهاد

آن که مرگش میلادِ پُرهیاهوی هزار شهزاده بود.


نگاه کن!


احمد شاملو

دهان‌ات را می‌بویند مبادا که گفته باشی دوست‌ات می‌دارم.


در این بن بست

دهان‌ات را می‌بویند
مبادا که گفته باشی دوست‌ات می‌دارم.
دل‌ات را می‌بویند

روزگار ِ غریبی‌ست، نازنین
و عشق را
کنار ِ تیرک ِ راه‌بند
تازیانه می‌زنند.
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد
در این بُن‌بست ِ کج‌وپیچ ِ سرما

آتش را
به سوخت‌بار ِ سرود و شعر
فروزان می‌دارند.
به اندیشیدن خطر مکن.
روزگار ِ غریبی‌ست، نازنین
آن که بر در می‌کوبد شباهنگام
به کُشتن ِ چراغ آمده است.
نور را در پستوی خانه نهان باید کرد

آنک قصابان‌اند
بر گذرگاه‌ها مستقر
با کُنده و ساتوری خون‌آلود
روزگار ِ غریبی‌ست، نازنین
و تبسم را بر لب‌ها جراحی می‌کنند
و ترانه را بر دهان.
شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد
کباب ِ قناری
بر آتش ِ سوسن و یاس
روزگار ِ غریبی‌ست، نازنین
ابلیس ِ پیروزْمست
سور ِ عزای ما را بر سفره نشسته است.

خدا را در پستوی خانه نهان باید کرد

 

احمد شاملو

 

+ دکلمه شعر با صدای احمد شاملو(به همراه صدای داریوش)

احمد شاملو


بدنِ لختِ خیابان 

به بغلِ شهر افتاده بود
و قطره‌های بلوغ
از لمبرهای راه
بالا می‌کشید
و تابستانِ گرمِ نفس‌ها
که از رویای جَگن‌های باران‌خورده سرمست بود
در تپشِ قلبِ عشق
می‌چکید
خیابانِ برهنه
با سنگ‌فرشِ دندان‌های صدفش
دهان گشود
تا دردهای لذتِ یک عشق
زهرِ کامش را بمکد.
و شهر بر او پیچید
و او را تنگ‌تر فشرد
در بازوهای پُرتحریکِ آغوشش.
و تاریخِ سربه‌مهرِ یک عشق
که تنِ داغِ دختری‌اش را
به اجتماعِ یک بلوغ
واداده بود
بسترِ شهری بی‌سرگذشت را
خونین کرد.

احمد شاملو