مهدی اخوان ثالث



  1. ما چون دو دریچه روبروی هم
    آگاه ز هر بگو مگوی هم
    هر روز سلام و پرسش و خنده
    هر روز قرار روز آینده

    عمر آیینه بهشت اما آه
    بیش از شب و روز تیر و دی کوتاه

    اکنون دل من شکسته و خسته ست
    زیرا یکی از دریچه ها بسته ست
    نه مهر فسون نه ماه جادو کرد
    نفرین به سفر که هرچه کرد او کرد

    مهدی اخوان ثالث

مهدی اخوان ثالث


  1. لحظه‌ي ديدار نزديک است
    باز من ديوانه ام، مستم
    باز ميلرزد دلم ، دستم
    باز گويي در جهان ديگري هستم
    هاي ! نخراشي به غفلت صورتم را ، تيغ!
    هاي! نپريشي صفاي زلفکم را دست
    وآبرويم را نريزي، دل، اي نخورده مست
    لحظه ي ديدار نزديک است...
  2. مهدی اخوان ثالث

مهدی اخوان ثالث



  1. هر که آمد بار خود را بست و رفت
    ما همان بد بخت و خوار و بی نصیب
    ز آن چه حاصل ، جز دروغ و جز دروغ؟
    زین چه حاصل ، جز فریب و جز فریب ؟

    باز می گویند : فردای دگر
    صبر کن تا دیگری پیدا شود
    کاوه ای پیدا نخواهد شد ، امید
    کاشکی اسکندری پیدا شود

    مهدی اخوان ثالث


    + متن کامل شعر ، وبلاگ کافی(کتاب)شعر
    http://kafiketabp.blogfa.com/

اخوان ثالث



  1. قاصدک
    برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس
    برو آنجا که تو را منتظرند

    اخوان ثالث

اخوان ثالث



  1. راستی آیا جایی خبری هست هنوز؟
    مانده خاکستر گرمی، جایی؟
    در اجاقی، طمع شعله نمی‌بندم، خردک شرری هست هنوز؟

    اخوان ثالث

مهدی اخوان ثالث





  1. بهار آمد ، پریشان باغ من افسرده بود اما 
    به جو باز آمد آب رفته ، ماهی مرده بود اما

    مهدی اخوان ثالث

اخوان ثالث






  1. لحظه دیدار نزدیک است
    باز من دیوانه‌ام، مستم
    باز می‌لرزد، دلم، دستم
    بازگویی در جهان دیگری هستم
    های! نخراشی به غفلت گونه ام را، تیغ!
    های! نپریشی فای زلفکم را، دست!
    و آبرویم را نریزی، دل
    ای نخورده مست
    لحظه دیدار نزدیک است

    اخوان ثالث

مهدی اخوان ثالث



  1. می دَمَد شبگیر فروردین و بیدارم
    باز شبگیری دگر
    وز سال دیگر، باز

    باز یک آغاز ...

    مهدی اخوان ثالث

مهدی اخوان ثالث




  1. می دَمَد شبگیر فروردین و بیدارم
    باز شبگیری دگر
    وز سال دیگر، باز

    باز یک آغاز ...

    مهدی اخوان ثالث

اخوان ثالث



  1. بهار آمد ، پریشان باغ من افسرده بود اما 
    به جو باز آمد آب رفته ، ماهی مرده بود اما

    اخوان ثالث

    + وبلاگ کافی(کتاب)شعر
    http://kafiketabp.blogfa.com/

اخوان ثالث



  1. خانه ام آتش گرفته ست ، آتشی جانسوز
    همچنان می سوزد این آتش 
    نقشهایی را که من بستم به خون دل 
    بر سر و چشم در و دیوار 
    در شب رسوای بی ساحل 
    وای بر من ، سوزد و سوزد 
    غنچه هایی را که پروردم به دشواری 
    در دهان گود گلدانها 
    روزهای سخت بیماری 
    از فراز بامهاشان ، شاد 
    دشمنانم موذیانه خنده های فتحشان بر لب 
    بر من آتش به جان ناظر 
    در پناه این مشبک شب 
    من به هر سو می دوم ، گریان
    گریان ازین بیداد 
    می کنم فریاد ، ای فریاد ! ای فریاد

    اخوان ثالث

مهدی اخوان ثالث



  1. سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت ،
    سرها در گریبان است .
    کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را .
    نگه جز پیش پا را دید ، نتواند ،
    که ره تاریک و لغزان است .

    مهدی اخوان ثالث

اخوان ثالث





  1. من اینجا بس دلم تنگ است 
    و هر سازی كه می بینم بد آهنگ است 
    بیا ره توشه برداریم 
    قدم در راه بی برگشت بگذاریم 
    ببینیم آسمان هر كجا آیا همین رنگ است ؟

    اخوان ثالث

اخوان ثالث







  1. خانه ام آتش گرفته ست ، آتشی جانسوز
    همچنان می سوزد این آتش 
    نقشهایی را که من بستم به خون دل 
    بر سر و چشم در و دیوار 
    در شب رسوای بی ساحل 
    وای بر من ، سوزد و سوزد 
    غنچه هایی را که پروردم به دشواری 
    در دهان گود گلدانها 
    روزهای سخت بیماری 
    از فراز بامهاشان ، شاد 
    دشمنانم موذیانه خنده های فتحشان بر لب 
    بر من آتش به جان ناظر 
    در پناه این مشبک شب 
    من به هر سو می دوم ، گریان
    گریان ازین بیداد 
    می کنم فریاد ، ای فریاد ! ای فریاد

    اخوان ثالث

مهدی اخوان ثالث




  1. سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت،
    سرها در گریبان است.
    کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را.

    نگه جز پیش پا را دید، نتواند،
    که ره تاریک ولغزان است.
    و گر دست محبت سوی کس یازی،
    به اکراه آورد دست از بغل بیرون؛
    که سرما سخت سوزان است.
    نفس، کزگرمگاه سینه می آید برون، ابری شود تاریک.
    چو دیوار ایستد در پیش چشمانت.
    نفس کاین است، پس دیگر چه داری چشم 
    زچشم دوستان دور یا نزدیک؟

    مسیحای جوانمرد من! ای ترسای پیر پیرهن چرکین؟
    هوا بس ناجوانمردانه سردست "آی".
    دمت گرم و سرت خوش باد!
    سلامم را پاسخ گوی، در بگشای!
    منم من، میهمان هر شبت، لولی وش مغموم.
    منم من، سنگ تیپا خورده رنجور.
    منم، دشنام پست آفرینش، نغمه ناجور.
    نه از رومم، نه از زنگم، همان بیرنگ بیرنگم.
    بیا بگشای در، بگشای، دلتنگم .
    حریفا! میزبانا! میهمان سال و ماهت پشت در چون موج می لرزد.
    تگرگی نیست، مرگی نیست،
    صدایی گر شنیدی، صحبت سرما و دندان است.

    من امشب آمدستم وام بگزارم.
    حسابت را کنار جام بگذارم.
    چه می گویی که بیگه شد، سحر شد، بامداد آمد؟
    فریبت می دهد، بر آسمان این سرخی بعد از سحرگه نیست.
    حریفا! گوش سرما برده است این، یادگار سیلی سرد زمستان است.

    و قندیل سپهر تنگ میدان، مرده یا زنده،
    به تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندود، پنهان است.

    حریفا! رو چراغ باده را بفروز، شب با روز یکسان است.

    سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت.
    هوا دلگیر، درها بسته، سرها در گریبان، دستها پنهان،
    نفسها ابر، دلها خسته و غمگین،
    درختان اسکلتهای بلور آجین،
    زمین دلمرده، سقف آسمان کوتاه 
    غبار آلوده مهر و ماه،
    زمستان است

    مهدی اخوان ثالث

اخوان ثالث




  1. مستم و دانم که هستم من
    ای همه هستی زتو آیا تو هم هستی ؟

    اخوان ثالث

كتيبه - مهدی اخوان ثالث


فتاده تخته سنگ آنسوي تر ، انگار كوهي بود
و ما اينسو نشسته ، خسته انبوهي
زن و مرد و جوان و پير
همه با يكديگر پيوسته ، ليك از پاي
و با
زنجير
اگر دل مي كشيدت سوي دلخواهي
به سويش مي توانستي خزيدن ، ليك تا آنجا كه رخصت بود
تا زنجير
ندانستيم
ندايي بود در روياي خوف و خستگيهامان
و يا آوايي از جايي ، كجا ؟ هرگز نپرسيديم
چنين مي گفت
فتاده تخته سنگ آنسوي ، وز پيشينيان پيري
بر او رازي نوشته است ، هركس طاق هر كس جفت
چنين مي گفت چندين بار
صدا ، و آنگاه چون موجي كه بگريزد ز خود در خامشي مي خفت
و ما چيزي نمي گفتيم
و ما تا مدتي چيزي نمي گفتيم
پس از آن نيز تنها در نگه مان بود اگر گاهي
گروهي شك و پرسش ايستاده بود
و ديگر
سيل و خستگي بود و فراموشي
و حتي در نگه مان نيز خاموشي
و تخته سنگ آن سو اوفتاده بود
شبي كه لعنت از مهتاب مي باريد
و پاهامان ورم مي كرد و مي خاريد
يكي از ما كه زنجيرش كمي سنگينتر از ما بود ، لعنت كرد گوشش را
و نالان گفت :‌ بايد رفت
و ما با خستگي گفتيم
: لعنت بيش بادا گوشمان را چشممان را نيز
بايد رفت
و رفتيم و خزان رفتيم تا جايي كه تخته سنگ آنجا بود
يكي از ما كه زنجيرش رهاتر بود ، بالا رفت ، آنگه خواند
كسي راز مرا داند
كه از اينرو به آنرويم بگرداند
و ما با لذتي اين راز غبارآلود را مثل دعايي زير لب
تكرار مي كرديم
و شب شط جليلي بود پر مهتاب
هلا ، يك ... دو ... سه .... ديگر پار
هلا ، يك ... دو ... سه .... ديگر پار
عرقريزان ، عزا ، دشنام ، گاهي گريه هم كرديم
هلا ، يك ، دو ، سه ، زينسان بارها بسيار
چه سنگين بود اما سخت شيرين بود پيروزي
و ما با آشناتر لذتي ،
هم خسته هم خوشحال
ز شوق و شور مالامال
يكي از ما كه زنجيرش سبكتر بود
به جهد ما درودي گفت و بالا رفت
خط پوشيده را از خاك و گل بسترد و با خود خواند
و ما بي تاب
لبش را با زبان تر كرد ما نيز آنچنان كرديم
و ساكت ماند
نگاهي كرد سوي ما و ساكت ماند
دوباره خواند ، خيره ماند ، پنداري زبانش مرد
نگاهش را ربوده بود ناپيداي دوري ، ما خروشيديم
بخوان !‌ او همچنان خاموش
براي ما بخوان ! خيره به ما ساكت نگا مي كرد
پس از لختي
در اثنايي كه زنجيرش صدا مي كرد
فرود آمد ، گرفتيمش كه پنداري كه مي افتاد
نشانديمش
بدست ما و دست خويش لعنت كرد
چه خواندي ، هان ؟
مكيد آب دهانش را و گفت آرام
نوشته بود
همان
كسي راز مرا داند
كه از اينرو به آرويم بگرداند
نشستيم
و به مهتاب و شب روشن نگه كرديم
و شب شط عليلي بود

مهدی اخوان ثالث

قاصدک هان چه خبر آوردی ؟ - مهدی اخوان ثالث


قاصدک هان چه خبر آوردی ؟

از کجا وز که خبر آوردی ؟
خوش خبر باشی اما اما
گرد بام و بر من
بی ثمر می گردی . . .
انتظار خبری نیست مرا
نه ز یاری نه ز دیّار دیاری
برو آنجا که بود چشم و گوشی با کس
برو آنجا که تو را منتظرند
قادصک
در دلم من
همه کورند و کرند . . .

دست بر دار از این در وطن خویش غریب
قاصد تجربه های همه تلخ
با دلم می گوید
که دروغی تو ، دروغ
که فریبی تو ، فریب !

قاصدک
هان ... ولی ... آخر ... ای وای
راستی آیا رفتی با باد . . .
با توام آی کجا رفتی ، آی !
راستی آیا جایی خبری هست هنوز
مانده خاکستر گرمی جایی
در اجاقی ــ طمع شعله نمی بندم ــ
خردک شرری هست هنوز ؟

قاصدک
ابرهای همه عالم شب و روز
در دلم می گریند . . . .


مهدی اخوان ثالث

اخوان ثالث


قاصدک هان چه خبر آوردی ؟

از کجا وز که خبر آوردی ؟
خوش خبر باشی اما اما
گرد بام و بر من
بی ثمر می گردی . . .
انتظار خبری نیست مرا
نه ز یاری نه ز دیّار دیاری
برو آنجا که بود چشم و گوشی با کس
برو آنجا که تو را منتظرند
قاصدک
در دلم من
همه کورند و کرند . . .

اخوان ثالث

هوا بس ناجوانمردانه سردست


سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت،

سرها در گریبان است .

کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را .

نگه جز پیش پا را دید ، نتواند ،

که ره تاریک و لغزان است .

وگر دست محبت سوی کس یاری،

به اکراه آورد دست از بغل بیرون ،

که سرما سخت سوزان است .

نفس کز گرمگاه سینه می آید برون، ابری شود تاریک .

چو دیوار ایستد در پیش چشمانت .

نفس کاینست ، پس دیگر چه داری چشم ز چشم دوستان دور یا نردیک؟

مسیحای جوانمرد من! ای ترسای پیر پیرهن چرکین!

هوا بس ناجوانمردانه سردست … آی …

دمت گرم و سرت خوش باد !

سلامم را تو پاسخ گوی ، در بگشای !

منم من ، میهمان هر شبت ، لولی‌وَش مغموم .

منم من ، سنگ تیپا خورده رنجور .

منم ، دشنام پست آفرینش ، نغمه ناجور

نه از رومم، نه از زنگم ، همان بی رنگ بی رنگم .

بیا بگشای در ، بگشای، دلتنگم.

حریفا ! میزبانا! میهمان سال و ماهت پشت در چون موج می لرزد.

تگرگی نیست ، مرگی نیست .

صدائی گر شنیدی صحبت سرما و دندان است .

من امشب آمدستم وام بگذارم.

حسابت را کنار جام بگذارم .

چه می گوئی که بیگه شد ، سحر شد ، بامداد آمد ؟

فریبت می دهد بر آسمان این سرخی بعد از سحرگه نیست .

حریفا ! گوش سرما برده است این ، یادگار سیلی سرد زمستان است .

و قندیل سپهر تنگ میدان . مرده یا زنده ،

به تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندود ، پنهان است .

حریفا! رو چراغ باده را بفروز شب با روز یکسان است .

سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت.

هوا دلگیر ، درها بسته ، سرها در گریبان ، دستها پنهان ، نفسها ابر ،

دلها خسته و غمگین ،

درختان اسکلتهای بلور آجین ،

زمین دلمرده ، سقف آسمان کوتاه ،

غبار آلوده ، مهر و ماه ،

زمستان است …

مهدی اخوان ثالث (م.امید)‌ 

هی فلانی 

زندگی شاید همین باشد
یک فریب ساده و کوچک
آن هم از دست عزیزی که زندگی را
جز برای او و جز با او نمی خواهی    . . . . 
مهدی اخوان ثالث