بایزید بسطامی

سومین دورهی جایزهی ادبی بهرام صادقی برای داستان کوتاه را، در دو بخش هیئت داوران و داوری خوانندگان، از امروز آغاز میکنیم. استقبال داستاننویسان از دورهی دوم این مسابقه بسیار فراتر از حد انتظار ما بود. از این رو مصمم شدیم تا، با جلب حمایت دیگران، این رودخانهی خیال و خلاقیت همچنان جاری بماند. در کنار حمایتهای فردی اهل فرهنگ، حامی جدید سومین دورهی جایزهی ادبی بهرام صادقی، شرکت «ارتباط فردا» ست که مدیران آن، همچون اغلبِ ما، آینده را دنیای خلاقیت میدانند. و همچون دورهی دوم، «کتابخوان طاقچه» نیز در بخش جنبی مسابقه، یعنی داوری خوانندگان، دست ما و شما را خواهد گرفت.
در سومین دورهی جایزهی ادبی بهرام صادقی، هیئت انتخاب دستکم ۲۰ اثر بهتر را برمیگزیند و به مرحلهی داوری نهایی میفرستد تا جمع داوران سه داستان برتر را معرفی کنند. نویسندگان آثار برتر ضمن دریافت لوح تقدیر جایزه، در مجموع ۴ میلیون و ۵۰۰ هزار تومان جایزهی نقدی دریافت خواهند کرد. افزون بر این، همهی داستانهای منتخب در سایت خوابگرد و نیز در کتابخوان طاقچه منتشر خواهد شد و شرکت ارتباط فردااز همهی نویسندگان این آثار نیز تقدیر خواهد کرد.
هیئت داوران:
فرشته احمدی، حسین پاینده، علی خدایی، حسین سناپور، محمدحسن شهسواری
هیئت انتخاب:
فرشته احمدی، علی خدایی، محمدحسن شهسواری
دبیر جایزه: رضا شکراللهی
جوایز:
داستان برگزیدهی نخست: لوح تقدیر و مبلغ دو میلیون تومان
داستان برگزیدهی دوم: لوح تقدیر و مبلغ یک و نیم میلیون تومان
داستان برگزیدهی سوم: لوح تقدیر و مبلغ یک میلیون تومان
و تقدیر شرکت «ارتباط فردا» از همهی نویسندگان آثار منتخب، که دستکم ۲۰ نویسنده خواهند بود.
ـ موضوع داستانها آزاد است.
ـ هر داستاننویس فقط با یک داستان و با یک آدرس ایمیل مستقل میتواند در جایزه شرکت کند.
ـ داستان باید در فایل ورد (word) و با فونت نازنین شمارهی ۱۴ و به صورت ضمیمهی ایمیل فرستاده شود.
لطفاً به نکات زیر دقت کنید:
ـ کپی کردن داستان در متن (بدنهی) ایمیل مجاز نیست. یعنی حتماً باید به صورت فایل ضمیمه باشد.
ـ حجم داستان نباید از ۵۰۰ کلمه کمتر و از ۵ هزار کلمه بیشتر باشد.
ـ برای شرکت در مسابقه باید داستان خود را فقط به ایمیل sadeghiaward@gmail.com بفرستید.
ـ در داخل فایل ارسالی و پیش از متن داستان (نه متن ایمیل و نه فایل جداگانه)، این مشخصات را دقیقاً به این ترتیب ذکر کنید:
اسم داستان
نام و نام خانوادگی نویسنده
سن
نشانی ایمیل
تلفن تماس
استان (و شهر)
و اگر خارج از ایران هستید، کشور محل اقامت
(این مشخصات در دبیرخانه محفوظ میماند و صرفاً برای تهیهی گزارش نهایی جایزه استفاده خواهد شد. شایان ذکر است که داوران محترم نیز آثار را بدون نام نویسنده و سایر مشخصات، دریافت و داوری خواهند کرد.)
پیشنهاد ما این است که این فایل word نمونه را از این لینک دانلود کنید. سپس مشخصات و متن داستان خود را جایگزینِ محتوای داخل فایلِ نمونه کنید. بعد از ذخیره کردنِ آن، نام فایل را هم به اسم داستان خودتان تغییر دهید و بفرستید.
ـ از فرستادن آثار چند نفر به طور مشترک در یک ایمیل واحد خودداری کنید.
ـ داستان ارسالی نباید قبل از این جایزه، در هیچ جایزهی دیگری جزو آثار «برنده» اعلام شده باشد.
ـ داستان ارسالی نباید قبلاً در هیچ کتاب یا نشریهی کاغذی به طور رسمی منتشر شده باشد. این محدودیت شامل دورهی زمانی برگزاری جایزه نیز میشود. بر این اساس، هر داستانی که تا پایان بهمن ۱۳۹۵ ناقض این شرط شود و دبیرخانه از آن اطلاع یابد، از روند داوری حذف میشود.
ـ هر فارسینویسی با هر ملیتی میتواند با یک داستان به زبان و با خط فارسی در این مسابقه شرکت کند.
برگشت نخوردن ایمیل شما به معنای رسیدن آن است. با این حال، بعد از ارسال اثر به ایمیل جایزه، یک ایمیل رسید به صورت خودکار برای شما فرستاده میشود (بخش اسپم ایمیل خود را هم ببینید.) رعایت نکردن هر یک از موارد آییننامهی شرکت در جایزه ممکن است به حذف اثر شما بینجامد. بنابراین، پیش از ارسال ایمیل، همه چیز را با دقت بازنگری کنید.
مهلت ارسال آثار: تا ساعت ۲۴ سیام آبان ماه ۱۳۹۵ (تمدید نخواهد شد.)
اعلام و انتشار آثار منتخب: پایان دی ماه ۱۳۹۵
معرفی برگزیدگان نهایی: اسفند ماه ۱۳۹۵
همچنین یادآور میشویم:
جایزهی ادبی بهرام صادقی در ایران برگزار میشود و ناگزیر است حداقلهای عرفِ چاپ و نشر داستان در ایران را رعایت کند.
جایزهی ادبی بهرام صادقی به هیچ نهاد دولتی یا غیردولتی وابسته نیست و هزینهی برگزاری و جوایز آن با حمایت شرکت «ارتباط فردا»، که آینده را دنیای خلاقیت میداند، و «کتابخوان طاقچه»، که بهترین ابزار خرید و مطالعهی کتاب الکترونیک است، و همیاری برخی دوستارانِ فرهنگ تأمین میشود.
این جایزه با همکاری فنی و هنری و دفتریِ شماری از دوستان، از جمله نوید خادم (مسئول فنی) و ایمان خاکسار (مدیر هنری)، برگزار میشود.
سلام دوستان عزیز
ابتدا بابت اینکه وبلاگ آپدیت نمیشد باید از شما عذرخواهی کنم. یک دلیلش این بود که بنده یک مقدار گرفتار درس و زندگی شده بودم و بخشیش هم به خاطر دلسردی بود اونم بیشترش به خاطر این بود که بخش اعظمی از آرشیو وبلاگ از بین رفت و متاسفانه هم نتونستیم برش گردونیم. به هر حال از این به بعد باز در خدمت شما دوستان عزیز هستم و سعی میکنم رویکرد جدیدی رو اینجا پایه گذاری کنم و اونم بیشتر معرفی کتاب و همچنین تازه های نشره.
از اینکه همراه هستید میمونید از همتون سپاسگزارم.
روزگارتون خوش


سلام خدمت همه ی دوستان عزیز و گرامی
امید که زندگی به کامتان شیرین باشد و سختی ها خَم تان نکرده باشد. ازا ینکه به این وبلاگ لطف دارید و با نظراتتان بر ما منت می گذارید از همگی شما سپاسگزارم.
در ضمن از اینکه نظرات را پاسخ نمی دهم امیدوارم حقیر را ببخشید و به حساب چیز دیگری نگذارید. سپاس از لطفتان که همیشگی ست .
کافی کتاب

سال نو مبارک
پیشاپیش فرا رسیدن سال نو رُ خدمت همه ی شما دوستان عزیز تبریک عرض می کنم و برای همه شما آرزوی یک سال خوب و محبت آمیز دارم.
روزگارتون خوش
سلامی گرم خدمت شما دوستان عزیز
امروز وبلاگ کافی کتاب یک ساله شد. از همه شما دوستان عزیزی که در این یک سال یار و همدم این وبلاگ بوده اید تشکر می کنیم. امیدواریم که بتوانیم همیشه در خدمت شما دوستان عزیز باشیم.
با تشکر - مدیر وبلاگ

ابوالمعالی ابن ابی بکر عبدالله بن محمد بن علی بن علی المیانجی مشهور به عین القضات هــمــدانــی می باشد. جد او ابوالحسن علی بن الحسن میانجی، قاضی همدان بوده و در همدان کشته گردید.
وی در سال ۴۷۶ (۱۰۹۷ میلادی) در همدان متولد شد، دوران نوجوانی خود را در خراسان، نزد فیلسوف و دانشمند بزرگ، عمر خیام نیشابوری و استادانی چون محمد حِمَویه گذرانید و آموزش دید.
در نوجوانی به فراگیری دروس دینی روی آورد. هم زمان با فراگیری دانش زمانه ی خود، به کنکاش و بررسی ادیان پرداخت و در روند جستجوگریهای خویش، باورهای ایمانی خویش را مورد تجدید نظر قرار داد.
او به علوم ریاضیات و ادب و فقه و حدیث و کلام و فلسفه و تصوف و عرفان تسلط کسب کرده و به سبب تبحری که در فقه بدست آورد عنوان قاضی و مدرس هم یافت. وی تا بیست و یک سالگی در علم کلام بیش از سایر علوم زمان خود تعمق نمود، اما این علم نه تنها او را سیراب نکرده بلکه او را پریشان تر از قبل به وادی سرگردانی کشانید، تا اینکه مطالعه آثار امام محمد غزالی او را از گمراهی نجات بخشیده است.
خود ایشان نقل کرده است: « بعد از آنکه از گفتگوی علوم رسمی ملول شدم به مطالعه مضنفات حجةالاسلام اشتغال نمودم. مدت چهار سال در آن بودم و چون مقصود خود را از آن حاصل کردم، پنداشتم که به مقصود واصل شدم و نزدیک بود که از طلب بازایستم و بر آنچه حاصل کرده بودم از علوم اقتصار نمایم. مدت یکسال درین بماندم، ناگاه سیدی و مولائی الشیخ الامام سلطان الطریقة احمد بن محمد الغزالی به همدان که موطن من بود تشریف آورد. در صحبت وی در بیست روز بر من چیزی ظاهر شد که از من و ما غیر خود هیچ باقی نگذاشت و مرا اکنون شغلی نیست جز طلب فنا. »
عینالقضات ، در سن ۲۴ سالگی، مشهورترین کتاب فلسفی خویش “ زُبدَة الحقایق”(زبده) را به نگارش در آورد. گرچه سلطه ی فقها و متعصبان زبان می برید و گلو می درید اما او با شهامت می نوشت:
کجاست محرم رازی که یک زمان ….دل شرح آن دهد که چه دید و چه ها شنید.
عین القضات اندیشمند و روشنگری ست آزادیخواه. می گوید: « آزادی را به انسان بسته اند، چنان که حرارت را به آتش.»
با تابیدن نور دانش و جستجو، در ده ی پایان عمر کوتاه اش، به این اندیشه رسید که ، برهانهای برآمده از خرد را به جای پیش انگاره های مذهبی بنشاند. او تبلیغات مذهب را دام و فریب مینامد.
مهراب جهان، جمال رخساره ی ماست
ســلــطـان جـهان این دل بیچاره ماست
شور و شر و کفر و توحــیـــد و یقین
در گوشه ی دیده های خون باره ی ماست
نوشتههای عین القضات
«رسالهی لوایح»، «یزدان شناخت»، «رسالهی جمالی»، «تمهیدات» یا «زبدة الحقایق» و نامههای بسیار در این شمارند و بی شک نوشتهها و یادداشتهایی بسیار نیز برای همیشه از میان رفتهاند.
نجیب مایلهروی در باب آثار عین القضات همدانی میگوید: آنچه آثار قاضی- خصوصا تمهیدات و مکتوبات و شکویالغریب- را سزاوار ستایش میسازد این است که او در این آثار خصوصیترین تجربیات عرفانیی خویش را بازگفته است، حتا تجربههایی که دیگر مشایخ صوفیه آنها را جزو “اسرار” میدانستهاند.
عین القضات و عرفان نظری
وی و ابن عربی اندلسی و شیخ محمود شبستری از پیشگامان تقریر و بیان جنبه نظری تصوف اسلامی بوده اند و ابوحامد غزالی و شیخ شهاب الدین سهروردی و مولانا جلال الدین بلخی، جنبه علمی آن را تبیین نموده اند.
یکی از محققین معاصر، معتقد است که عین القضات پایه گذار عرفان نظری و حکمت عرفانی است، نه ابن عربی و با آوردن جملاتی از کتاب تمهیدات به اثبات این نظریه می پردازد. آنجا که عین القضات می گوید: قرآنی هست ورای کاغذ و سیاهی و سپیدی … و همچنین است «محمد (ص) را دستی و پایی و تنی و آن محمد (ص) نیست، ورای آن محمد (ص) است» این موضوع نشان می دهد که عین القضات از پیشروان عرفان نظری است.
اندیشه های عرفانی عین القضات
در کشف حقیقت و حالات عشق
عشق به عنوان یکی از مواضیع اساسی عرفان اسلامی، رکن اصلی فکری قاضی به شمار می رود و به همین خاطر بود که صوفیه از او با تعابیری چون شیخ العاشقیت، سلطان العشاق و امثال آن یاد کرده اند. در نظر قاضی عشق مذهب مشترک بین خدا و انسان است.
عشق چیست؟
گفته اند: عشق افراط در محبت است و آتشی که در دل عاشق حق می افتد و جز حق را می سوزاند: این عشق امری الهی است و آمدنی است نه آموختنی.
بزرگان عرفا، از عشق و معانی آن بسیار سخن گفته اند.
عشق از دیدگاه قاضی غیرقابل بیان است و جز به رمز از آن نمی توان سخن گفت.
به اعتقاد او «… دیوانگی عشق بر همه عقل ها فزون آید، هر که عشق ندارد، مجنون و بی حاصل است، هر که عاشق نیست خودبین و پرکین باشد و خود رای، بود عاشقی بیخودی و بی راهی باشد»
… در عشق قدم نهادن، کسی را مسلم شود که با خود نباشد، و ترک خود بکند و خود را ایثار عشق کند. عشق آتش است، هرجا که باشد جز او رخت دیگری ننهند. هرجا که رسد سوزد و به رنگ خود گرداند… کار طالب آنست که در خود، جز عشق نطلبد. وجود عاشق از عشق است، بی عشق چگونه زندگانی؟ »
و چه این بیان به نگرش «اریک فروم» در «هنر عشق ورزیدن» نزدیک است که می گوید:
«عشق پاسخی ست به پرسش وجود انسان.»
اریک فروم، همانند عینالقضات، عشق را فدا کردن مینامد، اما درست به برداشت وی نه مجنون وش و خود-آزار، بلکه آن فدایی که نه «ترک چیزها و محروم شدن و قربانی گشتن.» و چنین از گذشتن از خویشتنی ست که «فضیلت» و «برترین برآمد انسانیاش مینامد. عشق نیروییست تولید گر عشق. به بیان کارل مارکس، «عشق را تنها میتوان با عشق مبادله کرد.» و در چنین مبادلهای ست که اصالت فردی در باز تولیدی انسانی به برآیند پیوندها تکامل مییابد.
بر خاست خروش عاشقان از چپ و راست
در بتکده امروز ندانم که چه خاست
در بتکده گر نشان معشوقه ی ماست
از کعبه به بتخانه شدن نیز رواست
عین القضات همدانی نیز چون دیگر سالکان طریقت بر اهمیت دعا و ذکر واقف بود و مریدان و شاگردان خود را مدام به آن توصیه می کرده است.ذکر « لا اله الا الله» از جمله ذکرهایی است که قاضی شاگردانش را تشویق به پیوسته گفتن آن می نماید و می گوید که «پس از طی مقاماتی، با اعراض از همه چیز، جز «هو» نشاید گفتن»
جستجو در حروف مقطعه قرآن
حروف مقطعه ابدای بیست و نه سوره از قرآن، الهام بخش بسیاری از افکار و اندیشه های عجیب و غریب در اذهان متصوفه بوده است.
جمع حروف مقطعه در قرآن ۷۸ حرف است وبه اعتقاد ابن عربی «حقایق آن ها برای هر کس روشن شود، او مالک بالا و پست خواهد شد»
در این میان شاید بیش از هر کس دیگر حلاج است که از رمزیت حروف مقطع قرآن صحبت کرده است و به دنبال وی قاضی گفته است: اگر نه این حروف مقطع یافتمی در قرآن، مرا هیچ ایمان نبودی به قرآن.
و معتقد بود که سالک در طی طریق، به مقامی رسد که همه قرآن در نقطه باء بسم الله ببیند و همه موجودات را در نقطه باء بسم الله ببیند.
… خداوند خواست که محبان خود را از اسرار ملک و ملکوت خود خبری دهد در کسوت حروف، تا نامحرمان بر آن مطلع نشوند، پس گفت:« الم، المر، الرا، یس، … یس را قلب قرارداد و نشان سر احد با احمد، که کس جز ایشان بر آن واقف نشود.
عین القضات و مذهب
«جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه» (حافظ)
اساس تقسیم فرق اسلامی به هفتاد و سه یا هفتاد و دو گروه، حدیثی است منسوب به پیامبر اسلام (ص)که همان سان که بنی اسرائیل به هفتاد و دو گروه گرویدند پیروان من نیز به هفتاد و دو گردند و همه ایشان در دوزخند جز یک گروه و آن سنت و جماعت است … گروه اخی در حدیثی از همان حضرت با تعبیر “ما انا علیه و اصحابی” توصیف شده اند یعنی آن دسته که من و یارانم برآنیم.
عین القضات با تبلیغ و اشاعه نظریه یگانگی و وحدت دین در توسعه و بسط این اندیشه سهیم بوده است. و معتقد است که همه بر یک دین و ملت اند. و اینچینین می گوید: اگر آن چه نصاری در عیسی دیدند تو نیز بینی ترسا شوی و اگر آن چه جهودان در موسی دیدند تو نیز بینی جهود شوی، بلکه آنچه بت پرستان دیدند در بت پرستی تو نیز بینی بت پرست شوی و هفتاد و دو مذهب جمله منازل راه خدا آمد.
قاضی با استناد به حدیثی از پیامبر اکرم (ص) که فرموده اند: “یاتی علی الناس زمان یجتمعون فی المساجد و یصلون ولیس فیما بینهم مسلم” (روزی خواهد آمد که مردم در مسجد جمع می شوند و فاتحه می خوانند و رکوع و سجود می کنند و نماز می گزارند اما هیچکدام از ایشان حقیقا مسلمان نیست” می گوید:”این سرنوشت اسلام است که آفتابش به مرور زمان غروب کند و روزی بیاید که از مسلمانی چیزی جز اسم آن و یک مشت عادات بی محتوا باقی نماند.”
عاقبت قاضی
عین القضات همدانی روش حسین بن منصور حلاج را داشته و در گفتن آنچه می دانسته بی پروائی میکرده است. از اینجا به دعوی الوهیت متهمش ساختـند اما چون عزیزالدین مستوفی اصفهانی وزیر سلطان محمود بن محمد بن ملکشاه سلجوق به او ارادت داشت، به آزادی هر چه می خواست می گفت و هیچ کس بر وی چیزی نمی گرفت تا قبول عام یافت.
اما چون وزیر سلطان بر اثر دسیسه های وزیر، ابوالقاسم قوام الدین درگزینی به حبس افتاد و در تکریت به قتل رسید؛ عین القضات همدانی نیز که در اثر دوستی عزیزالدین مستوفی با قوام الدین درگزینی مخالفت داشت مورد مؤاخذه و غضب وزیر جدید واقع گردید. بدین صورت که قوام الدین مجلسی ترتیب داد و از جماعتی عالمان قشری حکم قتل عین القضات را گرفت. و سپس دستور داد تا او را به بغداد بردند و در آنجا به زندان کردند.
حکومت دینی، به همراه شریعتمداران، سخت بیمناک می شوند. دستور بازداشت وی از سوی خلیفهی بغداد و فقیهان داده می شود. عین القضات دستگیر و به زندان بغداد روانه می گردد. در سن سی و سه سالگی در زندان، کتاب «شکوی الغرایب» را به زبان عربی می نویسد. این کتاب ارزنده را دفاعیه عین القضات می شمارند.
“زندان و زنجیر و اشتیاق و غربت و دوری معشوق البته بسیار سخت است.”
اما، همه این شکنجه ها را می پذیرد و تن به تسلیم نمی سپارد.
عماد کاتب اصفهانی (برادرزاده عزیزالدین) در کتاب خریده القصر خود، سیر شهادت قاضی را چنین بیان می کند:
«عین القضات میانجی اصل، همدانی زیست، دوست با وفای عموی من صدر شهید بود، هنگامی که عمویم بیچاره شد، درگزینی بر کشتن او توانایی یافت. عین القضات نمونه تیزهوشی و دانشمندی بود، آفتاب پس از مرگ غزالی بر فاضل تر از وی نتابید. عین القضات در نگارش های عربی خود به راه غزالی می رفت، عالم نمایان بر وی رشک بده، کلماتی از کتاب هایش بیرون کشیده جدا از جمله بندی بدان معنی داده، به او تهمت زدند . وزیری پست خو وی را به همدان بازگردانید و با کمک یارانش با عین القضات آن کردند که جهودان با عیسی کردند….»
سرانجام عین القضات را به دستور ابوالقاسم درجزینی (درگزینی) به سرعت از بغداد به همدان بازپس بردند و شب هفتم جمادیالاخر سال ۵۲۵ ه.ق (۵۰۹ خورشیدی/۱۱۳۰ میلادی) در مدرسه ای که در آن به تربیت و ارشاد مریدان و وعظ می پرداخت بر دار کردند. گفتهاند که چون قاضی به پای چوب دار رسید آن را در آغوش کشید و این آیه را خواند : وَسَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنقَلَبٍ یَنقَلِبُونَ (سوره شعراء آیه ۲۲۷) : و ستمکاران به زودی خواهند دانست به چه مکانی باز خواهند گشت.
سپس پوست از تنش کشیدند و در بوریایی آلوده به نفت پیچیده، سوزانیدند و خاکسترش را بباد دادند. با او همان کردند که خود او خواسته بود:
ما مرگ و شهادت از خدا خواسـتــه ایم
و آن هم به سه چیز کم بها خواسـته ایم
گر دوست چنین کند که ما خواسته ایم
ما آتـش و نفــت و بـوریـا خواســته ایم
به هر تقدیر کرشمه، اهل وصال را به سوی خود جذب نمود و این بار شهیدی از همدان دویست سال پس از مرگ حلاج، ندای انا الحق او را زنده ساخت و فاجعه او را با تمام جزئیاتش تکرار کرد.
حلاج در هنگام کشته شدنش خطاب به حلوانی که از او پرسید:سرورم این چه حال است، گفت: کرشمه جمال اهل وصال را به سوی خود جذب می کند…
ویکی پدیا
چهارچیز اگر در انسانی باشد او منافق است ، اگر یکی از آنها در او باشد یک خصلت از نشانه های نفاق در اوست ، تا آنکه آنرا هم رها کند :





دوستان عزیز
سلام
می خوام یک عذرخواهی داشته باشم به خاطر اینکه نمی رسم وبلاگ رو زود به زود آپدیت کنم. ایام امتحانات هم هست و من هم مجبورم به درس بیشتر بها بدم. از پست های صفحه فیسبوکمون عقب افتادیم. دوستانی که می خوان پست هارو زودتر ببینن به صفحه فیسبوک کافی کتاب مراجعه کنند.
امیدوارم باز هم بتونم مثل سابق اینجا رو آپدیت کنم.
با آرزوی سلامتی
مریم

سؤال: توضیح دهید که چگونه میتوان با استفاده از یک فشار سنج ارتفاع یک آسمان خراش را اندازه گرفت؟
پاسخ بور: به فشار سنج یک نخ بلند میبندیم. سپس فشارسنج را از بالای آسمان خراش طوری آویزان میکنیم که سرش به زمین بخورد. ارتفاع ساختمان مورد نظر برابر با طول نخ به اضافه طول فشارسنج خواهد بود.
پاسخ بالا چنان مسخره بهنظر میآمد که مصحح بدون تامل دانشجو را مردود اعلام کرد. ولی دانشجو اصرار داشت که پاسخ او کاملا درست است و درخواست تجدید نظر در نمره خود کرد. یکی از استادان دانشگاه بهعنوان قاضی تعیین شد و قرار شد که تصمیم نهایی را او بگیرد. نظر قاضی این بود که پاسخ دانشجو در واقع درست است، ولی نشانگر هیچ گونه دانشی نسبت به اصول علم فیزیک نیست. سپس تصمیم گرفته شد که دانشجو احضار شود و طی فرصتی 6 دقیقهای پاسخی شفاهی ارائه دهد که نشانگر حداقل آشنایی او با اصول علم فیزیک باشد.
دانشجو در 5 دقیقه اول ساکت نشست بود و فکر میکرد. قاضی به او یادآوری کرد که زمان تعیین شده در حال اتمام است. دانشجو گفت که چندین روش به ذهنش رسیده ولی نمیتواند تصمیمگیری کند که کدام یک بهترین است.
قاضی به او گفت که عجله کند و دانشجو پاسخ داد: روش اول این است که فشارسنج را از بالای آسمان خراش رها کنیم و مدت زمانیکه طول می کشد به زمین برسد را اندازه گیری کنیم. ارتفاع ساختمان را می توان با استفاده از این مدت زمان و فرمولی که روی کاغذ نوشتهام محاسبه کرد.
بور بلافاصله افزود: ولی من این روش را پیشنهاد نمیکنم، چون ممکن است فشارسنج خراب شود! روش دیگر این است که اگر خورشید میتابد طول فشارسنج را اندازه بگیریم سپس طول سایه فشارسنج و آنگاه طول سایه ساختمان را اندازه بگیریم. با استفاده از نتایج و یک نسبت هندسی ساده میتوان ارتفاع ساختمان را اندازه گیری کرد. من رابطه این روش را نیز روی کاغذ نوشته ام.
بور ادامه داد: ولی اگر بخواهیم با روشی علمیتر ارتفاع ساختمان را اندازه بگیریم میتوانیم یک ریسمان کوتاه را به انتهای فشارسنج ببندیم و آن را مانند آونگ ابتدا در سطح زمین و سپس در پشت بام آسمان خراش به نوسان درآوریم. سپس ارتفاع ساختمان را با استفاده از تفاضل نیرویگرانش دو سطح بهدست آوریم. من رابطههای مربوط به این روش را که بسیار طولانی و پیچیده میباشند در این کاغذ نوشته ام.
قصه هنوز هم ادامه داشت: یک روش دیگر که چندان هم بد نیست. اگر آسمان خراش پله اضطراری داشته باشد میتوانیم با استفاده از فشار سنج سطح بیرونی آن را علامت گذاری کرده و بالا برویم سپس با استفاده از تعداد نشانها و طول فشارسنج ارتفاع ساختمان را بهدست بیاوریم.
ولی اگر شما خیلی سرسختانه دوست داشته باشید که از خواص مخصوص فشارسنج برای اندازه گیری ارتفاع استفاده کنید میتوانید فشار هوا در بالای ساختمان را اندازه گیری کنید و بعد فشار هوا در سطح زمین را اندازه گیری کرد سپس با استفاده از تفاضل فشارهای حاصل، ارتفاع ساختمان را بهدست بیاورید. ولی بدون شک بهتر از همه این راه ها یک راه دیگر است. همه کنجکاو بودند بدانند آن راه چیست.
بور گفت: این است که در خانه سرایدار آسمان خراش را بزنیم و به او بگوییم که اگر دوست دارد صاحب این فشارسنج خوشگل بشود میتواند ارتفاع آسمان خراش را به ما بگوید تا فشار سنج را به او بدهیم.








من، حبيباللهي و كاسكو براي پيدا كردن دو، سه تا روشنفكر مردمي براي شركت در جلسات سياسي داييجان راه افتاديم. هرچقدر به حبيباللهي گفتم، اين پرنده بيچاره را با خودت نياور به گوشش فرو نرفت كه نرفت. كاسكو اولش از گرما بيتابي ميكرد، اما وقتي در چند خيابان گردش كرد، حالش جا آمد و از شادي جيغ و داد راه انداخت. حبيباللهي هم هرازگاهي قفس را بالا ميآورد و ميگفت: «خوش ميگذره عزيزم؟» سراغ چند رفيق قديمي رفتيم كه اهل سياست بودند. اما تقريبا همهشان ماستها را كيسه كرده بودند. يكي از آنها توي يكي از كوچههاي منيريه زندگي ميكرد. وقتي سركوچهشان از ماشين پياده شديم، چند نفر جلويمان را گرفتند، جوان و قلچماق بودند. اول جا خورديم. بعد يكي از آنها گفت: «حاجي حرف هم ميزنه؟» منظورش كاسكو بود. حبيباللهي گفت: «چند كلمهاي بلده.» يكي ديگر كه سبيل تيزي داشت گفت: «ايوالله، چي ميگه؟» حبيباللهي گفت: «سلام كن به آقايون.» كاسكو از اين طرف قفس به آن طرف پريد و انگار وحشت كرده باشد گفت: «بزن دو...» آدمهاي دور قفس زدند زير خنده. آن يكي كه سبيلهاي تيزي داشت، زد پشت رفيقش كه قامتي لاغر و لرزان داشت و گفت: «عباد با توئه.» عباد آب دماغش را با انگشت شست و سبابه گرفت و گفت: «بابا ما خيلي وقته خلاصيم.» همهشان خنديدند. بعد گفت: «داداش اين حيوونرو چند ميفروشي؟» حبيباللهي گفت: «فروشي نيست.» مرد گفت: «خوشمرام پس واسه چي مارو گذاشتي سركار؟» رفيقش گفت: «بيا بابا پرنده به چه دردت ميخوره...» من پيچيدم توي كوچه، حبيباللهي گفت: «اينا هم سياسي بودن، هم مردمي.» زنگ در خانه غياثي را زدم. سالها توي دانشگاه با هم بوديم. از بروبچههاي دو آتيشه چپ بود. توي رستوران دانشگاه غذا نميخورد، سروكلهاش را ميزدي توي قهوهخونههاي شوش و راهآهن پلاس بود. ميگفت: «اونجاست كه درد كارگر جماعت را ميفهمي.» مدتها بود او را نديده بودم. زنگ زدم، كسي جواب نداد. اما صدايي از توي حياط ميآمد. انگار داد و فرياد زني بود. دوباره زنگ زدم و بعد از آن صداي زن آمد: «پدر... حداقل در اين سگدوني رو باز كن.» با صداي باز شدن در، كله مردي با سبيلهاي آويزان تا روي لب ظاهر شد. غياثي بود. گفتم: «غياثي منم، رضا لياقت.» گفت: «رفيق اينجا چكار ميكني، از جونت سير شدي؟» به زنش اشاره كرد. گفتم: «ميتونم بيام تو؟» غياثي دستش را كه به ستون در تكيه داده بود برداشت و گفت: «بفرماييد، بفرماييد.» زن از توي ايوان فرياد زد: «خودش زياديه مهمون هم دعوت ميكنه.» غياثي رو به حبيباللهي كه قفس در دست، خشكش زده بود، گفت: «به دل نگيريد، يه كم تندمزاجه.» حبيباللهي گفت: «دقيقا يه كم.» بعد هر سه خنديديم. كاسه، قابلمه، كفگير و سيني مسي وسط حياط پخش و پلا بود. روي نيمكت چوبي كنار حوض نشستم. غياثي گفت: «جنگه ديگه.» زن چاق و كوتاه قامتي با سيني چاي در دست آمد و سيني را روي تخت گذاشت. بعد چشمغرهاي به كاسكو رفت. حبيباللهي مثل بچههاي خطاكار خودش را جمع و جور كرد و قفس را برداشت و آن طرفتر گذاشت. پرنده فكر كرد كه بايد شيرين زباني كند. گفت: «بزن دو.» زن فرياد زد: «خفه شو بيادب.» كاسكو گوشهاي كز كرد. گفتم: «غياثي هنوز اهل سياست هستي يا نه؟» زنش جواب داد: «سياست تو مخش بخوره، خرج زندگيش رو دربياره بسه!» غياثي گفت: «شنيدين چي فرمودن؟» گفتم: «بله» چاي را نصفه، نيمه گذاشتم روي تخت و بلند شدم. غياثي گفت: «نگفتي چكار داشتي؟» گفتم: «هيچي از اينجا رد ميشدم گفتم يه سري بزنم.» غياثي گفت: «بابا خوشا به مرامت.» از در كه زديم بيرون حبيباللهي گفت: «بازم از اين رفقاي سياسي داري؟» گفتم: «گر تو بهتر ميزني بستان بزن.» سوار ماشين كه شديم حبيباللهي قفس را گذاشت صندلي عقب و گفت: «چقدر سنگينه لامصب.» كاسكو گفت: «خفه شو بيادب.» هر دو بهتزده ساكت شديم و بعد زديم زير خنده. او گفت: «اين هم از درس امروز اين حيوون.» راه كه افتاديم حبيباللهي گفت: «دو تا رفيق قديمي دارم كه انگ داييجاناند.» گفتم: «همدانشگاهي بوديد.» گفت: «نه بابا يكيش كيسهكش حمومه، يكيش سلموني.» گفتم: «از حمومي و سلموني كه روشنفكر درنميياد.» گفت: «اتفاقا اينا از همه بهتر مردم رو ميشناسند.» گفتم: «اينا چه ميدونند تئوري چيه، نظريه چيه!» گفت: «اينا ميگن، ما تئوريش رو ميسازيم.» بيراه نميگفت. گفتم: «كجا هستند اين رفقا؟» گفت: «يكيشون نازيآباد و يكيشون خيابون ايران.» گفتم: «پس اصل جنسند.» گفت: «آره گازشو بگير بريم.» كاسكو با بيحالي گفت: «بزن دو...»
روزنامه شرق
اولین فرزند آبراهام زیمرمان و بئاتریس زیمرمان نوزادی ۵/۲۰ اینچی بود که تقریباً ۵/۳ کیلو وزن داشت و سری به تناسب بزرگتر. رابرت آلن زیمرمان در ۲۴ می۱۹۴۱ در ایالت مینه سوتا به دنیا آمد. در ۱۰ سالگی شروع به نواختن گیتار کرد. گیتاری که در خانه ای که پدرش خریده بود پیدا کرده بود. هیچ وقت از پدر و مادرش راضی نبود، تا حدی که میگوید از پدر مادر درستی به دنیا نیامده.
از شش سال سازدهنی و پیانو را آغاز کرد. در ۱۸ سالگی یعنی در جون ۱۹۵۹ بعد از اتمام دبیرستان در فارگو به عنوان پیشخدمت شروع به کار کرد. در آنجا با بابی وی آشنا شد. خوانندهای که گروهی محلی به نام دِشادوز را رهبری میکرد. او به دنبال یک نوازنده پیانو بود برای ترانه ای به نام سوزی بیبی. رابرت جوان برای او در چند اجرا پیانو زد.
بعد از آن باب به مینه سوتا برگشت و به دانشگاه مینه سوتا رفت اما سر کلاسها حاضر نمیشد و بعد از شش ماه درس را رها کرد. به گفته خودش: شبها تا صبح ساز میزدیم و میخوندیم... صبحها هم میخوابیدیم و وقتی برای درس خواندن نداشتیم...
باب آن زمان خود را معرفی میکرد احتمالاً از روی نام عمویش برداشته بود و... بعدها نامش را به Bob Dylan تغییر داد. میگویند به خاطر Dylan Thomas شاعر این نام را برگزیده. از تغییر نامش هیچ توضیح درستی وجود ندارد. به گفته خودش: «چرا این اسم خاص رو انتخاب کردم واقعاً نمیتونم بگم! و این چیزها که در موردش میخونم واقعاً اتفاق نیفتاده؛ این نام فقط یک روز به ذهنم رسید و انتخابش کردم...»
باب از دوران کودکی اش خوشش نمیآید و دوست ندارد درباره آن زمان حرف بزند. خودش میگوید: «من هیچ وقت یادم نمیاد که یه بچه بودم؛ فکر میکنم یه نفر دیگه بوده که بچه بوده!!!»
از دوران کودکی علاقه شدیدی به موسیقی داشته. خوانندگانی چون هنک ویلیامز – جیمی روجوز، الویس و به خصوص وودی گاتوی.
او به آهنگهای خوانندگان فولکلور گوش میکند، به خصوص وودی گاتری.
وودی گاتری در ۱۴ جولای ۱۹۱۲ در ایالت اُکلاهاما متولد شده. خواننده، شاعر و آهنگسازی که او را پدر موسیقی اعتراض میدانند. او تبدیل به یک بت برای باب دیلن شد. سال ۱۹۶۰ دیلن متوجه شد که گاتری ۴۸ ساله در حال مردن به خاطر حمله بیماری ارثی اش است. به بیمارستان گری استون در نیوجرسی تلفن زد و خواست که با وودی صحبت کند. اما به او گفتند که آقای گاتری تلفن جواب نمیدهد ولی دوست دارد که عیادت کننده داشته باشد. او با یک چمدان و یک گیتار و ۱۰ دلار به سمت نیوجرسی رفت برای دیدن وودی. هنگامی که به نیویورک رسید، به محله گرینویچ ویلج رفت؛ محله ای در جنوب منهتن که در آن زمان پاتوق هنرمندان بود. در آنجا به کافه وآ رفت و با هنرمندانی چون دیوید ون رونک و رامبلینگ جک الیوت آشنا شد. در آن شب در کافه وآ ترانه های وودی را نواخت. هنگامی که وودی را دید ترانه Song To Woody را برایش زد؛ اولین ترانه ساخته دیلن که اجرای عمومی شد. وودی گاتری سرانجام در سوم اکتبر ۱۹۶۷ درگذشت.
اولین آلبوم دیلن اوایل سال ۱۹۶۱ توسط کولومبیا ریکوردز با عنوان Bob Dylan منتشر شد. در این آلبوم تنها دو ترانه از ۱۳ ترانه ساخته باب دیلن بود. مَچ میلر رئیس کمپانی کولومبیا ریکودز در مورد این آلبوم میگوید: آلبوم اول دیلن خوب فروش نکرد...
در همان سال دیلن با دختری به نام سوز آشنا شد. او در ۲۰ نوامبر ۱۹۴۳ در نیویورک متولد شد. سوز که یک خانواده امریکایی- ایتالیایی داشت، به همراه مادر و خواهرش در امریکا زندگی میکرد. او دیلن را در آلبوم The Freewheelin’ Bob Dylan یاری کرد. اما سوز در جون ۱۹۶۲ به همراه مادرش برای تحصیل به ایتالیا رفت تأثیر عمیقی که روی دیلن گذاشت حاصلش ترانه های زیبایی چون Don’t Think Twice Its Allright و Ballad In Plain D بود. میتوانید تصویر او را روی جلد آلبوم The Freewheelin’ Bob Dylan در کنار باب دیلن ببینید.

تابستان ۱۹۶۳ هنگامی که دیلن از سوز جدا شده بود با خوانندهای به نام جوآن بائز آشنا شد.
جوآن بائز در ۹ ژانویه ۱۹۴۱ در یک خانواده مکزیکی- اسکاتلندی به دنیا آمد. او که تنها دو ماه از باب بزرگتر بود، هنگامی که دیلن به گرینویچ رسید، یک ستاره در موسیقی فولک بود. او به دیلن و ترانه هایش علاقه مند بود. در جولای آن سال آنها در فستیوال نیوپورت فولک با هم اجرا داشتند. بعد آن سال جوآن بائز دیلن را با خود به تور برد و او را مهمان خیلی مخصوص معرفی کرد.
در آن سال به دیلن و بائز لقب «شاه و ملکه فولک» دادند... دیلن در مورد جوآن بائز میگوید: «او یک گیتاریست فوق العاده است. هنگامی که او را در تلویزیون میدیدم احساس میکردم که به یک خواننده همراه خودش احتیاج دارد و از زاویه ای دیگر رویم تأثیر گذاشت.» هنگامی که بائز در تور انگلیس دیلن در ۱۹۶۵ به او ملحق شد (مستند Don't Look Back) او در آنجا کمتر شناخته شده بود. از دیلن انتظار داشت که او را در برنامه هایش معرفی کند. اما او چنین قصدی نداشت و در سفرش به او اعتنا نمیکرد. هنگامی که از بائز درخواست شد که به خانه برگردد، او شکست. بعد از آن هنگامی که دیلن در اثر مسمومیت غذایی بستری شده بود، بائز تصمیم گرفت به دیدن او برود. آنها تا ۱۰ سال دیگر با هم نخواندند تا اواسط دهه ۷۰ در تور رولینگ تاندر.
بائز در سال ۱۹۶۹ آلبومی به نام Any Day Now را منتشر کرد؛ آلبومی از ترانه های دیلن. در ۱۹۷۵ درباره او ترانه ای به نام Diamond & Rust را سرود.
در مارچ ۱۹۶۵ دیلن با اولین گروه الکتریک خود آلبوم پنجمش را ضبط کرد. آلبوم Bringing It All Back Home. او به همراه مایک بلوم فیلد گیتاریست؛ ساملی درامر؛ الکوپر اورگان؛ بری گلدبری پیانو؛ در نیپورت فستیوال در سال ۱۹۶۵ ظاهر شد. او هنگامی که گیتار الکتریک به دست گرفت، با فریادها و هو کردنهای طرفدارانش و همینطور طرفداران موسیقی فولک مواجه شد. پت سیگر هنگام اجرای دیلن به خاطر اجرای راک اند رول او در جشنواره موسیقی فولک و استفاده از گیتار الکتریک ناراحت شده و تصمیم داشته که با تبرش کابلها را قطع کند. او میگفت: «صدای دیلن را نمیشنوم.»... دیلن بعد از اجرای فقط سه ترانه از سن پایین آمد. ولی بعد از چند دقیقه دوباره روی سن رفت؛ این بار تنها و با گیتار آکوستیک خود. اجرای خشم برانگیز او باعث واکنش منفی از طرف تشکیلات موسیقی فولک شد. چهار روز بعد از حضور جنجال آمیزش در فستیوال نیوپورت او دوباره به استودیو در نیویورک برگشت و ترانه پزتیولی برای خیابان را ضبط کرد که پر بود از ایجاد جنون سوءظن وکینه جویی. «من دلیلش رو میدونم/ که تو پشت من حرف میزنی/ یکی رو لای جمعیت داشتم/ که کنار تو بود»..؟..
سال ۱۹۶۶ در کنسرت او در رویال آلبرت هال یکی از طرفدارانش به خاطر عصبانیت از موسیقی الکتریک دیلن از لابهلای جمعیت فریاد زد: یهودا. و دیلن در جوابش گفت: من تو را قبول ندارم... تو یک دروغگویی...
باب دیلن به خاطر خیانت به موسیقی فولک و ورود به دنیای راک اند رول و موسیقی راک بسیاری از طرفدارانش را از دست داد. اما طولی نکشید که دوباره آنها را به دست آورد...
بعد از تور او در اروپا او به نیویورک برگشت. مدیر برنامه ریزی او کنسرتی بزرگ در تابستان و پاییز برای او برنامه ریزی کرده بود. اما در ۲۹ جولای ۱۹۶۶ هنگامی که او در حال راندن موتورسیکلتش بود ترمزهایش قفل کرد او به زمین خورد.خبر دقیقی از مقدار جراحت منتشر نشد. هیچ کس آمبولانس خبر نکرد. هیچ گزارشی هم توسط پلیس از تصادف وجود ندارد. وسعت جراحت هیچ وقت کاملاً اعلام نشد. ولی تأیید شد که گردنش شکسته شده بود. او بعد از تصادف شروع به نوشتن و ضبط کردن ترانه هایش کرد. اما تا هشت سال کنسرت نگذاشت...
● آثار:
او طی ۴۶ سالی تجربه در موسیقی که تا کنون بیش از ۴۵ آلبوم ثمره اش بوده، با هنرمندان مختلفی همکاری کرد و کنسرت های مختلفی اجرا کرد او همچنین چندین جایزه گرمی را به خود اختصاص داد..
نمیتوان یک سبک را برای باب دیلن انتخاب کرد. او اوایل دهه ۶۰ در موسیقی فولک بود که به یک رهبر برای جوانان آن زمان تبدیل شده بود. و با زبانی تلخ و رک به انتقاد و اعتراض میپرداخت. ترانه های ضد جنگ و حمایت از حقوق بشر او حرف همه مردمان آن زمان بود که دیلن آنها را داد میزد که میتوان به ترانه های Blowin' In The Wind, Masters Of War, A Hard Rain's A-Gonna Fall… اشاره کرد.
او بعد از چند سال با انتشار آلبوم روی دیگر باب دیلن فرم اشعارش را به سبک عاشقانه تغییر داد. در سال ۱۹۶۵ از گیتار الکتریک در آهنگ هایش استفاده کرد که موجب خشم طرفدارانش شد. و شجاعانه سد بین سبکها را از بین برد. و آلبومهای Blonde On Blonde و Highway 61 Revisited را با استفاده از گیتار الکتریک ضبط کرد. او بعد از تصادفش در اواخر دهه ۶۰ آلبومی با نام John Wesley Harding را منتشر کرد که در آن از گیتار الکتریک استفاده نکرد و متن اشعارش را از کتابهای مذهبی گرفته بود. منتقدان تغییر فرم اشعار دیلن را تأثیری از تصادفش میدانند. او در دهه ۷۰ نیز آلبومهای Slow Train Coming و Saved را که اشعاری مذهبی دارند منتشر کرد.
آخرین آلبوم او سال 2009 با نام Christmas In The Heart منتشر شد.
او تاکنون جوایز متعددی از گرامی و گلدن گلاب تا اُسکار را دریافت کرده است. در سال ۱۹۹۹ جزو ۱۰۰ چهره تأثیرگذار از نظر مجله تایمز در قرن بیستم شد. و در سال ۲۰۰۴در لیست بهترین هنرمندان کل تاریخ در مجله رولینگ استون رتبه دوم را به دست آورد. او همچنین بارها نامزد دریافت جایزه نوبل شد.
ترانه های او را خوانندگان بسیاری چون جیمز هند، جانی کش، جان بائز، جان لنون، استیوی واندر، اریک کلاپتون و وایت استرایپ و... خوانده اند.
باب در سال ۱۹۷۲ با ساخت موسیقی متن برای فیلم Pat Garret And Billy The Kid ساخته سام پکینپا و اجرای نقش کوچکی در آن وارد سینما شد که ترانه معروفKnockin' on Heaven's Door برای این فیلم ساخته شد که خوانندگان بسیاری آن را خواندند.
او در سال ۱۹۷۷ فیلم Renaldo & Clara را کارگردانی کرد.
در باره ی او چندین فیلم و مستند ساخته شده است.
مستند Don’t Look Backساخته ی D.A Pennebaker که در باره تور انگلیس او در سال ۱۹۶۵ است که جان بائز و دونوان در آن حضور دارند.
مستند Eat The Document که دیلن و پنبکر آن را ساخته اند که در باره تور اروپایی دیگری از دیلن است.
مستند No Direction Home که توسط مارتین اسکورسیزی در سال ۲۰۰۵ از زندگی دیلن و شرح اتفاقات توسط باب دیلن و کسانی دیگر چون: آلن جیمزبرگ، دپو وان رونک، جان بائز و...از تولد او تا سال ۱۹۶۶ که در دو قسمت ساخته شد.
و اخیرا فیلم I'm Not There به کارگردانی تاد هینز که یک بیوگرافی از دیلن است ساخته شده که در این فیلم شش بازیگر در نقش دیلن در دوره ای مختلف زندگی اش بازی میکنند و جالب تر از همه این است که یکی از این شش بازیگر خانم کیت بلانشت است که او حدود سالهای ۶۵-۶۶ از زندگی دیلن را بازی میکند.
منبع :
عباس دوران به سال 1329 در شیراز متولد شد. وی با آغاز جنگ تحميلي، خدمت خود را در پست افسر خلبان شکاري و معاونت عمليات فرماندهي پايگاه سوم شکاري شهيد نوژه ادامه داد.
او در سالهاي دفاع مقدس بيش از يکصد سورتي پرواز جنگ انجام داد. دوران در تاريخ 7 /9/ 1359 اسکله «الاميه» و «البکر» را غرق کرد و در عمليات فتح المبين نیز حماسه آفريد. در تاريخ 30/ 4/ 1361 براي انجام مأموريت حاضر شد و هدف مورد نظر او ناامن کردن بغداد از انجام کنفرانس سران کشورهاي غيرمتعهد بغداد بود؛ اما هنگام عملیات اصابت موشک عراقي، باعث شد هواپيما آتش بگيرد. دوران به طرف پالايشگاه الدوره پرواز کرد و همه بمبها را روي پالايشگاه فرو ريخت. قسمت عقب هواپيما در آتش ميسوخت. کاظميان، همراهش با چتر نجات به بيرون پريد، ولی دوران به سمت هتل سران ممالک غيرمتعهد پرواز کرد و در آخرين لحظات با يک عمليات استشهادي، هواپيما را به ساختمان هتل کوبيد. سردار دلاور چهل ساله ايران اسلامي در روز سيام تير سال 1361 به شهادت رسید.




بخاطر ميخي نعلي افتاد،
بخاطر نعلي اسب افتاد،
بخاطر اسبي سواري افتاد،
بخاطر سواري جنگي شكست خورد،
بخاطر شكستي مملكتي نابودشد،
و همه ي اينها بخاطر كسي بود كه ميخ را خوب نكوبيده بود.
ضرب المثل ژاپنی


مسعود سلام!
از وبلاگ ریحان



اولین سوال مجری:
چرا هر چی اسمه خوبه مال خانوماست ؟
خورشید خانوم،مهتاب خانوم ...
هرچی اسم بده مال آقایونه ؟
آقا خرسه،آقا گرگه ...
چون هیچ وقت در طول تاریخ،ده تا زن با قمه از روی دیوار باغی نپریدند
و به پنج تا مرد تجاوز نکردند ... !