1. یه مردی بود حسین قُلی
    چشاش سیا لُپاش گُلی
    غُصّه و قرض و تب نداشت
    امّا واسه خنده لب نداشت. ـــ

    خنده یِ بی لب کی دیده؟
    مهتابِ بی شب کی دیده؟
    لب که نباشه خنده نیس
    پَر نباشه پرنده نیس.

    دَم اش دادن جوون و پیر
    نصیحتایِ بی نظیر:

    « ـــ حسین قلی غصّه خورَک
    خنده نداری به درَک!
    خنده که شادی نمی شه
    عیشِ دومادی نمی شه.
    خنده یِ لب پشکِ خَره
    خنده یِ دل تاجِ سره،
    خنده یِ لب خاک و گِله
    خنده یِ اصلی به دِله ...»



    حیف که وقتی خوابه دِل
    وز هوسی خرابه دل،
    وقتی که هوایِ دل پَسه
    اسیرِ چنگِ هوسه
    دل سوزی از قصّه جداس
    هرچی بگی بادِ هواس!
    ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

    *کوتاه و منتخب از:قصه یِ مردی که لب نداشت.
    *ازدفترِ: درآستانه