یادت هست؟ طعم خنده هایت روی نفس های خیابان می نشست و عاشق و معشوقی را ساعتی در خلسه ی هوس فرو می برد.
باران که می خورد روی خواب درخت و کبوتری نمی دانست که بادبادک کاغذی چرا فلسفه نمی داند.یا چرا کسی از چترها نپرسید که باران را دوست دارند؟!
خاطره ها طعم دارند. هر خیابان هم و هر باران... و هر خیابان در باران هم.
دهان خاطره گس شده است ... خاطره ای در میان رگ های عادت می رود ...
شب خوش ...