1. سلام مخاطب خاص

    شبها گذشت و روزها و ... این که می رود عمر است. یادت هست؟ خاطره ها را که مرور می کنی هر کدام طعمی دارد. هر کدام مزه ای را در دهان خیال می ریزند. زندگی به رنگ می نشیند.ولی بین این همه طعم و رنگ، من طعم آن روز بارانی را خوشتر د
    ارم. همان روزی که آسمان تا لبه های زمین پائین آمده بود و رنگ ها ریخته بود در آغوش باد و زندگی میرفت زیر پوست شهر.
    یادت هست؟ طعم خنده هایت روی نفس های خیابان می نشست و عاشق و معشوقی را ساعتی در خلسه ی هوس فرو می برد. 
    باران که می خورد روی خواب درخت و کبوتری نمی دانست که بادبادک کاغذی چرا فلسفه نمی داند.یا چرا کسی از چترها نپرسید که باران را دوست دارند؟!
    خاطره ها طعم دارند. هر خیابان هم و هر باران... و هر خیابان در باران هم.
    دهان خاطره گس شده است ... خاطره ای در میان رگ های عادت می رود ...

    شب خوش ...