نلسون ماندلا

آزادی به بریدن زنجیرها از دست و پا خلاصه نمی شود ،آزادی به احترام گذاشتن آزادی دیگران نیز نیاز دارد.

نلسون ماندلا

من زندگی را دوست دارم  


من زندگی را دوست دارم

ولی از زندگی دوباره می ترسم!دین را دوست دارم
ولی از کشیش ها می ترسم!
قانون را دوست دارم
ولی از پاسبان ها می ترسم!
عشق را دوست دارم
ولی از زن ها می ترسم!
کودکان را دوست دارم
ولی از آینه می ترسم!
سلام را دوست دارم
ولی از زبانم می ترسم!من می ترسم ، پس هستم
این چنین می گذرد روز و روزگار من
من روز را دوست دارم
ولی از روزگار می ترسم!


حسین پناهی

شرق بهشت - جان اشتاين بك


حتي اگر آدم هرچه را كه دارد دور بريزد، باز گناه هاي كوچكي براي عذاب دادن خود نگه مي دارد.اين ها اخرين چيزهايي است كه ما رها مي كنيم .


 شرق بهشت - جان اشتاين بك

قیصر امین پور


سرا پا اگر زرد و پژمرده ایم 

ولی دل به پاییز نسپرده ایم 

چو گلدان خالی لب پنجره 
پر از خاطرات ترک خورده ایم 

اگر داغ دل بود ما دیده ایم 
اگر خون دل بود ما خورده ایم 

اگر دل دلیل است آورده ایم 
اگر داغ شرط است ما برده ایم 

اگر دشنه ی دشمنان,گردنیم 
اگر خنجر دوستان,گرده ایم 

گواهی بخواهید:اینک گواه 
همین زخم هایی که نشمرده ایم 

دلی سربلند و سری سر به زیر 
از این دست عمری به سر برده ایم 

قیصر امین پور

شمس لنگرودی


دنيا
پر از حكايت ديوهاست
و ما
به قدر دن كيشوت بودن مان
قهرمانيم.

شمس لنگرودی

چهل نامه کوتاه به همسرم - نادر ابراهیمی /نامه ی بیست و پنجم


عزیز من!

امروز که روز تولد توست، و صبح بسیار زود برخاستم تا باز بکوشم که در نهایت تازگی و طراوت، نامه ی کوچکی را همراه شاخه گلی بر سر راه تو بگذارم تا بدانی که عشق، کوه نیست تا زمان بتواند ذره ذره بسایدش و بفرساید، ناگهان احساس کردم که دیگر واژه های کافی نامکرر برای بیان احتیاج و محبتم به تو در اختیار ندارم...
صبور باش عزیز من صبور باش تا بتوانم کلمه ای نو، و کتابی نو، فقط برای تو بسازم و بنویسم، تا در برابر تو این گونه تهی دست و خجلت زده نباشم...
بانوی من باید مطمئن باشد که می توانم به خاطرش واژه هایی بیافرینم، همچنان که دیوانی...
با وجود این، من و تو خوب می دانیم که عشق، در قفس واژه ها و جمله ها نمی گنجد ـ مگر آن که رنج اسارت و حقارت را احساس کند.
عشق، برای آن که در کتاب های عاشقانه جای بگیرد، بسیار کوچک و کم بنیه می شود.
عزیز من!
عشق، هنوز از کلام عاشقانه بسی دور است.

چهل نامه کوتاه به همسرم - نادر ابراهیمی

فدریکو گارسیا لورکا


گناه


چه دلپذیراست 

اینکه گناهانمان پیدا نیستند

وگرنه مجبور بودیم

هر روز خودمان را پاک بشوییم

شاید هم می بایست زیر باران زندگی می کردیم

و باز دلپذیرو نیکوست اینکه دروغهایمان

شکل مان را دگرگون نمی کنند

چون در اینصورت حتی یک لحظه همدیگر را به یاد نمی آوردیم

خدای رحیم ! تو را به خاطر این همه مهربانی ات سپاس


Sin


How nice it is

our sins arent obvious

since we had to

wash ourselves cleanly ever day

or perhaps to live under the rain

or our lies

dont chang our figures(shapes)

tought we didnt remember each other even for a moment

merciful god thanks


فدریکو گارسیا لورکا

حمید مصدق

و زماني شده است 

كه به غير از انسان

هيچ چيز ارزان نيست.


حمید مصدق

گور به گور - ویلیام فاکنر


یک روز داشتم با کورا صحبت می کردم. کورا برای من دعا کرد، چون خیال می کرد من گناه رو نمی بینم، می خواست من هم زانو بزنم و دعا کنم، چون آدم هایی که گناه به نظرشون فقط چند کلمه است، رستگاری هم به نظرشون فقط چند کلمه است.


گور به گور - ویلیام فاکنر

غادة السّمّان -  ابدیّت، لحظهٔ عشق


کارگر ساختمان گفت: باران می‌بارد، امروز گِل آلود خواهد بود

پستچی گفت: باران می‌بارد، روزی سختی را خواهم گذرانید
رانندهٔ تاکسی گفت: باران می‌بارد، مسافران زیادی خواهم داشت
بانوی خانه گفت: باران می‌بارد، بیرون رفتن و خرید کردن چه بدبختی است
پیر دختر گفت: باران می‌بارد، مُدل مو‌هایم به هم خواهد خورد
کشاورز اول خندید: باران می‌بارد، گندم زار شکوفا خواهد شد
کشاورز دوم گریست: باران می‌بارد، محصول پنبه‌ام فاسد خواهد شد
چتر فروش گفت: باران می‌بارد، چه هوای خوبی است
پیرزن گفت: باران می‌بارد، نمی‌توانم خانه را ترک کنم
گورگن گفت: باران می‌بارد، خاک سنگین می‌شود و من خسته خواهم شد
زن عاشق اما چیزی نگفت... 
در این ریزشِ وحشیانه، ژرف اندیشید، 
در حالی که انگشتانِ شفّافِ آب، جاسوسانه
با ریزش گرمش، پنجره را می‌سایید... 
زن عاشق، بی‌هیچ صدایی با خود گفت
باران ببارد یا نبارد، 
خورشید از پس ابر‌ها بتابد یا نتابد
رنگین کمان بر آید یا تاریکی بر همه جا فرو بارد
تند بغّرد یا تازیانه‌های آذرخش همه جا را بپوشاند... 
چه فرقی می‌کند؟ 
تا آن‌گاه که معشوقم خواهد آمد
تا با هم شب زنده داری کنیم
هوا زیباست، هر طور که باشد


غادة السّمّان -  ابدیّت، لحظهٔ عشق 

حال همه‌ی ما خوب است


سلام

حال همه‌ی ما خوب است ملالی نیست جز گم شدنِ گاه به گاهِ خیالی دور، که مردم به آن شادمانیِ بی‌سبب می‌گویند با این همه عمری اگر باقی بود طوری از کنارِ زندگی می‌گذرم که نه زانویِ آهویِ بی‌جفت بلرزد و نه این دلِ ناماندگارِ بی‌درمان

تا یادم نرفته است بنویسم حوالیِ خوابهای ما سالِ پربارانی بود می‌دانم همیشه حیاط آنجا پر از هوای تازه‌ی باز نیامدن است اما تو لااقل، حتی هر وهله، گاهی، هر از گاهی ببین انعکاس تبسم رویا شبیه شمایل شقایق نیستراستی خبرت بدهم خواب دیده‌ام خانه‌ئی خریده‌ام بی‌پرده، بی‌پنجره، بی‌در، بی‌دیوار ... هی بخندبی‌پرده بگویمت چیزی نمانده است، من چهل ساله خواهم شد فردا را به فال نیک خواهم گرفت دارد همین لحظه یک فوج کبوتر سپید از فرازِ کوچه‌ی ما می‌گذرد باد بوی نامهای کسان من می‌دهد یادت می‌آید رفته بودی خبر از آرامش آسمان بیاوری!؟ نه ری‌را جان نامه‌ام باید کوتاه باشد ساده باشد بی حرفی از ابهام و آینه، از نو برایت می‌نویسم حال همه‌ی ما خوب است اما تو باور نکن!

سید علی صالحی

آذر، ماه آخر پاییز - ابراهیم گلستان


چیزهایی هست که هر چه هم که نخواهیشان ببینی باز می‌آیند، باز سنگین و بی‌رحم می‌آیند و خود را روی تو می‌افکنند و گرد تو را می‌گیرند و توی چشم و جانت می‌روند و همهٔ وجودت را پر می‌کنند و آن را می‌ربایند 
که دیگر تو نمی‌مانی، که دیگر تو نمانده‌ای که آن‌ها را بخواهی یا نخواهی. آن‌ها تو را از خودت بیرون رانده‌اند و جایت را گرفته‌اند و خود تو شده‌اند. دیگر تو نیستی که درد را حس کنی تو خود درد شده‌ای

آذر، ماه آخر پاییز - ابراهیم گلستان

خداحافظ گاری کوپر - رومن گاری


هر قدر عقاید کسی احمقانه تر باشدکمتر باید با او مخالفت کرد. باگ می گفت حماقت بزرگترین نیروی روحانی تمام تاریخ بشر است می گفت باید در برابر آن سر تعظیم فرود آورد چون همه جور معجزه ای از ان ساخته است!

خداحافظ گاری کوپر - رومن گاری

كافه نادري - رضا قيصريه


ایرانی ها ذهنیت بسته ای دارند ، اهل منطق نیستند، حوصله به خرج نمی دهند که فکر کنند. وقتی به خیال خودشان عقیده ای را قبول کردند خیال می کنند ابدی است و مدام تکرارش می کنند. سواد سیاسی ندارند . نمی فهمند زمان که تغییر کرد همه چیز تغییر می کند، هیچ چیز ابدی نیست، هیچ اعتقادی ابدی نیست .

كافه نادري - رضا قيصريه
انتشارات : ققنوس

حاجی واشنگتن - زنده یاد علی حاتمی


مملکت رو تعطیل کنید دارالایتام دایر کنید ، درست تره!

مردم نان شب ندارند ، قحطی است ، مرض بیداد می کند ، نفوس حق النَفَس میدهند. 
باران رحمت از دولتی سر قبله عالم است؛ سیل و زلزله از معصیت مردم! میرغضب بیشتر داریم تا سلمانی؛ سربریدن از ختنه سهل تر !
ریخت مردم از آدمیزاد برگشته. سالک بر پیشانی همه مهر نکبت زده. چشم ها خمار از تراخم است، چهره ها تکیده از تریاک.
ملیجک در گلدان نقره می شاشد!
چه انتظاری از این دودمان با آن سرسلسله ی اخته؟!
خلق خدا به چه روزی افتاده اند از تدبیر ما!
دلال، فاحشه، لوطی، یله، قاب باز، کف زن، رمال، معرکه گیر،...
گدایی که خودش شغلی است! ...

حاجی واشنگتن - زنده یاد علی حاتمی

ارنستو چه گوارا


به احترام آزادی یک دقیقه سکوت کردیم، اما خوابمان برد! 


ارنستو چه گوارا

زنده یاد حسین پناهی


معلوم دلی و

مجهول ِ چشم ...


ای همه ی من !

زنده یاد حسین پناهی

نامه هفتم / چهل نامه کوتاه به همسرم - نادر ابراهیمی


نامه هفتم

مدتیست میخواهم از تو خواهش کنم بپذیری که بعضی شبهای مهتابی علیرغم جمیع مشکلات و مشقات,قدری پیاده راه برویم,دوش به دوش هم.
شبگردی بی شک بخشهای فرسوده ی روح را نوسازی میکند و تن را برای تحمل دشواریها,پرتوان.از این گذشته,به هنگام گزمه رفتنهای شبانه,ما فرصت حرف زدن درباره بسیاری چیزها پیدا خواهیم کرد.
نترس بانوی من هیچکس از ما نخواهد پرسید که با هم چه نسبتی داریم و چرا تنگاتنگ هم,در خلوت,زیر نور بدر,قدم میزنیم.هیچکس نخواهد پرسید و تنها کسانی خواهند گفت:این کارها برازنده ی جوانان است که روحشان پیر شده باشد و چیزی غم انگیزتر از پیری روح وجود ندارد.از مرگ هم صدبار بدتر است.

چهل نامه کوتاه به همسرم - نادر ابراهیمی

گزارش به خاك يونان - نيكوس كازانتزاكيس


اين مذهب چه بده بستاني است كه در اين دنيا يك شاهي روي آن مي اندازي و در آخرت كرورها شاهي عوض مي گيري؟ چه دغل بازي و رشوه خواري و حماقتي ! نه ، انساني كه در اميد بهشت و ترس از جهنم است، نمي تواند آزاد باشد.

گزارش به خاك يونان - نيكوس كازانتزاكيس

جان لنون


زندگى آن چيزى است که براى تو اتفاق مي‌افتد، در حالى که تو سرگرم برنامه‌ريزي‌هاى ديگرى هستى. 


جان لنون

وودی آلن


فلسفه فقط تا وقتي جالبه كه روي صفحه ي كاغذه ، وقتي مي خوادبه صورت عملي اجرا بشه اصلا چيز خوبي از كار در نمياد .


وودی آلن

من او را دوست داشتم - آنا گاوالدا

ترجیح می دهم تو امروز خیلی رنج بکشی تا این که همه عمرت همیشه کمی رنج بکشی… آدم هایی را می بینم که کمی غمگین هستند، فقط کمی، اما همین خیلی کم کافی است تا همه چیز تباه شود، می دانی… با سن و سالی که من دارم خییلی از این آدم ها می بینم.. 
مرد و زن هایی که هنوز با هم زندگی می کنند، گویی زندگیِ بی فایده و بی نورشان آن ها را به هم چفت کرده است، اصلن زیبا نیست. این همه کنار آمدن، این همه تعارض.. فقط برای این که روزی به خود بگویند: آفرین! آفرین! همه چیز را خاک کردیم، دوستان مان، رویاهامان، و عشق هامان.

من او را دوست داشتم - آنا گاوالدا

گرگ،  شنگول را خورده است


گرگ،

شنگول را خورده است
گرگ،
منگول را تکه تکه می کند... بلند شو پسرم !
این قصه برای نخوابیدن است !

گروس عبدالملکیان

گریزدلپذیر-آنا گاوالدا


«- کمربندت را نمیبندی؟

- نه.

- چرا کمربند نمیبندی؟

جواب دادم:

- ترس از جاهای تنگ.

و پیش از آن که زن برادرم شروع کند به قصه گفتن درباره مرگ بر اثر قطع نخاع و پیوند اعضا اضافه کردم:

- می‌خواهم کمی بخوابم. درب و داغان هستم.

برادرم لبخند زد.

- مگر تازه از خواب بیدار نشده ای؟

خمیازه کشان گفتم:

- خوب خوابم نبرد.

البته راست نمی‌گفتم. چند ساعتی خوابیده بودم. اما می‌خواستم لج زن برادرم را در بیاورم. البته لجش هم در نیامد. آن چه در زن برادرم دوست دارم این است که هرگز کم نمیآورد…(از متن کتاب»

راوی داستان «گریز دلپذیر» لحن شوخ وشنگی دارد، او صادقانه عواطفش را با ما در میان میگذارد و ما را بی‌واسطه در داستان خود شریک می‌کند. سفری خوش خیال و رنگارنگ از خاطرات کودکی و بغضها و شیرین‌کاری‌ها و دلتنگی‌ها.چهار خواهر و برادر که فرصتی اندک دارند تا بعد از مدتها در کنار هم باشند. خنده‌ها و خاطرات و نصحیت‌ها،دلتنگی‌ها و یادها و بغض‌ها.

«حرف زدیم، حرف‌ها زدیم، همان حرف‌های ده سال پیش، پانزده یا بیست سال پیش، یعنی کتاب‌هایی که خوانده بودیم، فیلم‌هایی که دیده بودیم،آهنگ‌هایی که گوش کرده بودیم، سایت‌هایی که کشف کرده بودیم…روی علف‌ها دراز شدیم، انواع و اقسام حشرات ریز هجوم آوردند و نیشمان زدند، به ریش خود خندیدیم. از آن خنده‌های جنون آسا و داغی آفتاب تن‌مان را سوزاند…(از متن کتاب)»

الهام دارچینیان در مقدمه کتاب می‌گوید:«سبکش بسیار روان،تازه، بی طمطراق، سلیس و سهل است، سبکی که ازهمان ابتدا اثر گذار است. منتقد مجله‌ی ادبی «ماریان»، سبک گاوالدا را این گونه ارزیابی می‌کند:«نقطه‌ی قوت آنا گاوالدا در این است که همان‌گونه که آدمی سخن می‌گوید، می‌نویسد و این ویژگی کیفیت کار را تضمین می‌کند…کلام مکتوب از کلام شفاهی پیشی نمی‌گیرد، از آن عقب نمی‌ماند، آن را دو چندان نمی‌نمایاند،بلکه به سادگی جایگزین آن می‌شود.» خودش می‌گوید:به جمله‌های روان و سلیس بسیار علاقه‌مندم، به این که هیچ چیز مانع روانی نوشته نشود…می‌خوانم، دوباره می‌خوانم،اضافه می‌کنم، کم می‌کنم، تا متن آشوب برانگیز شود.وسواس عجیبی به این کار دارم…»

«…زندگی هنوز چند مرخصی برایمان اندوخته بود؟ و نیز چند تا دماغ سوخته؟ چند تا دلخوشی کوچک؟ کی همدیگر را از دست میدادیم و رشته ها چگونه می‌گسستند؟…(از متن کتاب)»

«آنا گاوالدا متولد ۱۹۷۰ و فرانسوی است. او اولین مجموعه داستانش را به نام «دوست دارم کسی جایی منتظرم باشد»(با ترجمه الهام دارچینیان – نشر قطره) در سال ۱۹۹۹ نوشت که به موفقیت چشمگیری رسید و به زبان های مختلف ترجمه شد و توانست جایزه «گراند پریکس ار تی ال لایر*» را ازآن خودش کند.وی اولین رمان خودش را به نام «من او را دوست داشتم»(ترجمه الهام دارچینیان) در سال ۲۰۰۲ در فرانسه به چاپ رساند که در سال بعد به زبان انگلیسی ترجمه شد.رمان «گریز دلپذیر»(ترجمه الهام دارچینیان – نشر قطره) اخرین رمانی است که از او در ایران ترجمه شده است.

«…چیزی شبیه یک روز مرخصی اضافی حین خدمت، کمی مهلت، فاصله‌ی بین دو پرانتز، یک لحظه لطافت.چند ساعتی که از دیگران ربوده بودیم…»

گریزدلپذیر-آنا گاوالدا – الهام دارچینیان – نشر قطره – قیمت۳۵۰۰ تومان

علیرضا راهب / دو استکان عرق چهل گیاه

  

هر روز صحرای کالاهاری
به قاعده ی شش روز است
با شمارش بندیان اعمال شاقه

هر روز استکهلم
به قاعده ی صبح کوتاهی است
غرق در خلسه ی عطری زنانه

عدالت در موشک ، ماهواره ، نصف النهار
عدالت در جغرافیا و فیزیک چشم به راه ماست
در این همه چاله که روی زمین تولید مثل می کنند
چاله های روز افزون

کاش پای گریز این عقربه
در چاله ای مثلا نوار غزه فرو می رفت
_
ما بندی ساعت ها و ثانیه ها هستیم _
این یک عبارت عارفانه است !
_
مثلا اگر ادارات دولتی
راس هر ساعتی به غیر از این تعطیل می شدند
من حتما در ساعتی دیگر عاشق الهه ی دیگری شده بودم _
ای کاش این یک عبارت عاشقانه بود !
درک زمان و مکان
یعنی غفلت از جاودانگی بهشت
نه ، این هم یک عبارت فلسفی است !
از کجای علوم انسانی می توان به صحرای کالاهاری رسید ؟
من فکر می کنم و تو برای درک فاصله ات با یک معجزه ی احتمالی
متصل به ساعت مچی ات نوک می زنی 

به زبان شعر پناه می برم
در آرزوی آن که از پرتگاهی بلندتر از تقدیر
جهیدن هوسناک پلنگی این بار
به سر پنجه ی غرور
مهتاب را
به محاق دره ای عاشقانه فرو کشد
مهتاب از آن پلنگ
آفتاب از آن خنکای تن الهه ای مدیترانه ای
می خواهم بدون آفتاب ، مهتاب ، ساعت مچی
به زندگی فکر کنم !
به یک روز در صحرای کالاهاری
به یک روز در سواحل هلند
من عدالت را یافته ام
عدالت در بیلبورد هاست

این تصویر یک فرشته است :
_
با چشم هایی به آبی دریا
ساعتی از برلیان
لباس برجسته ای از چرم سیاه
موهایی از طلا
در حاشیه ی راهی که از صحرای کالاهاری می گذرد
فرشته ای که نوشابه ای انرژی زا می نوشد
روی بیلبوردی به ابعاد 5 در 10 متر _
عدالت یعنی این که من 
همین فرشته ی برجسته ی برلیان انرژی زا را
هم در استکهلم ، هم در پکن ، هم در دارالسلام دیده ام 
در مستطیلی به ابعاد 5 در 10 متر
عدالت یعنی همین که من
در کربلا ، دارفور ، مزار شریف ، در نوار غزه
نوشابه ای بهشتی با مارک بمبا خریده ام
خنک و انرژی زا
فرشته ها
ساعت ها
بمبا ها
در همه جای زمین به عدالت تقسیم می شوند
حالا فرشته ، ساعت ، برلیان ، عقربه ، بمبا ، استکهلم و...
سرم دوار گرفته از داغی کالاهاری !


کلمات با گنجشک ها و ستاره های کارتونی مثل عقربه 
دور سرم می چرخند
دلم می خواهد چشم را بر این همه چرخش دیوانه وار ببندم
و در حاشیه ی جاده ای باز کنم که به بهشت می رود
جاده ای که از صحرای کالاهاری به استکهلم می رود
و به عدالت فکر کنم
از کالاهاری می توانی به استکهلم بروی 
به این که اما از استکهلم می توانی به بهشت بروی
فکر کنم
ستون فقراتم تیر می کشم
دوست دارم بی دغدغه ی ساعت مچی ، اخبار ، بهشت ، عبارت عاشقانه ، بمبا
بی استکهلم بی کالاهاری
در روشنایی صحنه ای افسانه ای
پلنگی را ببینم که به جهیدنی هوسناک
از بلندای تقدیر
فرشته ی بیلبورد های عدالت را
به محاق دره ای عاشقانه می کشد ...


علیرضا راهب - دو استکان عرق چهل گیاه

 

.Maybe this world is another planet's Hell


کسی چه می‌داند، شاید این جهان جهنم سیاره ی دیگری است... 

.Maybe this world is another planet's Hell


کافکا

نامه ی یازدهم


نامه ی یازدهم


بانوی بالا منزلت ما ! 
به یاری اراده و ایمانی همچون کوه 
خوب ترین روزهای زندگی 
- فراسوی جملگی صخره های صعب تحمل سوز 
بر فراز قله های رفیع شادمانی – 
در انتظارت باد!

به خاطر چندمین سالگرد تولدت 
از سوی این کوهنورد قدیمی


چهل نامه کوتاه به همسرم - نادر ابراهیمی

ساره دستاران


چقدر دلم مي‌خواهد نامه بنويسم

تمبر و پاكت هم هست

و يك عالمه حرف

كاش كسي جايي منتظر بود


ساره دستاران

آئینه‌های پارسی - ایلین شولینو (روزنامه‌نگار)

ایران مانند همان آینه‌کاری‌هایش است که از دور، زیبا و پرکشش است ولی

 از نزدیک، هیچ تصویر روشن و کاملی را نمی‌توانید در آن ببینید...


آئینه‌های پارسی - ایلین شولینو (روزنامه‌نگار)

پل نیومن


پل نیومن در بین بازیگران هالیوود جزء وفادارترین ها به خانواده و همسر بوده به طوری که بیش از پنجاه سال با همسرش زندگی کرد تا اینکه مرگ آنها را از هم جدا نمود.
روزی خبرنگاری (خبرنگار نشریه پلی بوی) از او سوال کرد چرا هرگز توسط بازیگران و زنان زیباروی هالیوود از راه به در نشده و او جمله مشهورش را به زبان آورد:

" وقتی مردی یک استیک آبدار در خانه دارد خود را آواره خیابانها برای یک همبرگر خشک و خالی نمیکند"


غمگینم،
چنان پیرزنی که آخرین سربازی که از جنگ برمیگردد،پسرش نیست....

مایاکوفسکی

باب دیلن

بعضی آدم‌ها باران را احساس می‌کنند؛ بقیه فقط خیس می‌شوند.



باب دیلن 

ابن یمین


آن کس که بداند و بداند که بداند

اسب شرف از گنبد گردون بجهاند

آن کس که بداند و نداند که بداند
آگاه نمایید که بس خفته نماند

آن کس که نداند و بداند که نداند
لنگان خرک خویش به منزل برساند

آن کس که نداند و نداند که نداند
در جهل مرکب ابدالدهر بماند

ابن یمین

آخر ساعت درس یك دانشجوی دكترای نروژی ، سوالی مطرح كرد :

استاد شما كه از جهان سوم می آیید ، جهان سوم كجاست؟ 
فقط چند دقیقه به آخر كلاس مانده بود من در جواب مطلبی را فی البداهه گفتم كه روز به روز بیشتر به آن اعتقاد پیدا می كنم ، به آن دانشجو گفتم: جهان سوم جایی است كه هر كس بخواهد مملكتش را آباد كند خانه اش خراب می شود و هر كس كه بخواهد خانه اش آباد باشد باید در تخریب مملكتش بكوشد. 

پروفسور حسابی

دنیای وارونه - شل سیلور استاین


هر وقت توي آب يه آدمي رو مي بينم


که سر و ته ايستاده


نگاهش مي کنم و هر هر مي خندم


البته نبايد اين کارو بکنم


چون شايد تو يه دنياي ديگه اي


در زمان ديگه اي


در جاي ديگه اي


چه بسا همون آدم درست ايستاده


و اين منم که سر و ته ايستاده ام....



شل سیلور استاین

درختم دلشوره دارد - فریده خرمی


بعضی چیزها را نه می شود دور ریخت و از شرشان خلاص شد، نه می شود

 نگه داشت و با خاطراتی که زنده می کنند کنار آمد.


درختم دلشوره دارد - فریده خرمی

کافی کتاب +

دوستان عزیز صفحه کافی کتاب + بر روی گوگل پلاس راه اندازی شد دوستانی

 که اکانت گوگل پلاس دارند می تونن از طریق آدرس زیر این صفحه را دنبال کنن،

 یعنی  همون لایک کنن!!


https://plus.google.com/109125258108251592193/posts

دنیای قشنگ نو - آلدوس هاکسلی

روشن‌فکر کسی است که چیزی جذاب‌تر از سکس کشف کرده باشد.



بخش یکم

  • «روش بوکانوفسکی یکی از اسباب عمدهٔ ثبات اجتماعی است.»
    • اشاره به اهمیت شبیه‌سازی انسان برای دولت جهانی
    • صفحهٔ ۳۱
  • «نود و شش همزاد همشکل، چرخ نود و شش ماشین یکجور را می‌گردانند.» صدا از شدت شور و شوق مرتعش بود. «شما به واقع می‌دانید کجا هستید. برای نخستین بار در تاریخ.» شعار سیاره‌ای را نقل کرد: «اشتراک، یگانگی، ثبات» واژه‌های والا. «اگر می‌توانستیم به‌طور نامحدود بوکانوفسکیزاسیون بکنیم، تمام مشکل حل می‌شد.»
    • مدیر مرکز تخم‌گیری و شرطی‌سازی لندن (DHC)
    • صفحهٔ ۳۲
  • «راز سعادت و فضیلت در همین نهفته است: دوست‌داشتن آنچه آدم باید انجام بدهد. تمام هدفهای شرطی‌سازی در این خلاصه می‌شود: علاقه‌مند ساختن آدمها به سرنوشت اجتماعیِ گریزناپذیرشان.»
    • مدیر مرکز تخم‌گیری و شرطی‌سازی لندن (DHC)
    • صفحهٔ ۳۲

[ویرایش]بخش دوم

  • یک بلندگو در انتهای سالن روی دیوار به چشم می‌خورد. مدیر به‌سوی آن رفت و کلیدی را زد.
    صدایی آهسته ولی کاملاً مشخص از وسط یک جمله شروع کرد:
    «... همه‌شان لباس سبز می‌پوشند، و بچه‌های دلتا خاکی رنگ. وای، نه، من دلم نمی‌خواهد با بچه‌های دلتا بازی کنم. اپسیلونها از این‌ها هم بدترند. آنقدر خنگ‌اند که نمی‌توانند بخوانند و بنویسند. به‌علاوه، لباسشان سیاه است که رنگ مزخرفی است. من خیلی خوشحالم از اینکه بتا هستم.»
    مکثی شد و دوباره صدا برخاست. «بچه‌های آلفا خاکستری‌پوش‌اند. بیشتر از ما کار می‌کنند چون خیلی باهوش‌اند، من واقعاً خوشحالم که بتا هستم، چون این‌قدر کار نمی‌کنم. پس ما خیلی بهتر از گاماها و دلتاهاییم. وای، نه، من دلم نمی‌خواهد با بچه‌های دلتا بازی کنم. اپسیلونها از این‌ها هم بدتراند، آن‌قدر خنگ‌اند که ...»
    مدیر کلید را خاموش کرد. صدا خاموش شد. تنها، شبح مبهم آن از زیر هشتاد بالش به زمزمه ادامه داد.
    «قبل از اینکه بیدار بشوند، چهل پنجاه مرتبهٔ دیگر برایشان تکرار می‌شود؛ سه‌شنبه و پنج‌شنبه هم همین‌طور. هر هفته صد و بیست دفعه، در سه وعده، تا سی ماه. بعد از آن می‌روند سر درس بالاتر.»
    • صفحهٔ ۵۳

[ویرایش]بخش سوم

  • «پامچال‌ها و مناظر یک عیب عمده دارند: اینکه بیهوده‌اند. عشق به طبیعت که نمی‌تواند هیچ کارخانه‌ای را بگرداند.»
    • صفحهٔ ۴۸
  • «تاریخ حرف مفت است.»
    • صفحهٔ ۶۰
  • «آن‌هایی که خود را تحقیرشده حس می‌کنند به‌همان اندازه می‌کوشند تا خود را تحقیرکننده بنمایانند.»
    • صفحهٔ ۶۱
  • «و خانه، درونش به اندازهٔ بیرونش گند بود. دورنش مثل لانهٔ خرگوش بود، مثل یک کُپهٔ آشغال که از اصطکاک و تراکم حیات گرم شده باشد، و بوی تعفن احساسات ازش بلند بود. چه صمیمیت خفه‌کننده‌ای! چه روابط خطرناک و ابلهانه و وقیحی بین اعضای خانواده برقرار بود! مادر مثل دیوانه‌ها بچه‌هایش (بچه‌های خودش) را زیر بال می‌گرفت... عین گربه‌ای که توله‌هایش را زیر بال بگیرد؛ اما گربه‌ای که حرف می‌زد، گربه‌ای که متصل می‌گفت: «بچه‌م. بچه‌م. آخ، آخ، روی سینه‌م، دستهای کوچولوش، گرسنگیش، و آن لذت عذاب‌آلود نگفتنی! تا آخرش بچه‌م خوابش ببره، بچه‌م خوابش ببره با یه حباب سفید شیر کنج لبش. کوچولوی قشنگم بخوابه...»
    مصطفی موند با اشارهٔ سر گفت: «بله، چندشتان می‌شود.»
    • صفحهٔ ۶۳
  • «هر کس از آنِ دیگران است.»
    • شعار دولت تشویق معاشرت جنسی و بی‌قیدی در امور اخلاقی و جنسی.
    • صفحهٔ ۶۶
  • «مادر، تک‌همسری، قصهٔ عاشقانه، فوران شدید چشمه؛ فوارهٔ وحشی، شرزه و کف برلب. کشش فقط یک راه مفرّ دارد. عشقم، بچه‌ام. پس عجبی نیست که آن ماقبل عصر جدیدی‌های بینوا دیوانه و تبهکار و بدبخت بودند. دنیاشان به آن‌ها اجازه نمی‌داد که امور را آسان بگیرند، اجازه نمی‌داد عاقل، بافضیلت و سعادتمند باشند. با آن مادرها و عاشق معشوق‌ها، با آن ممنوعیت‌هایی که تربیتشان حکم می‌کرد گرد آن‌ها نگردند، با آن وسوسه‌ها و ندامت‌های هنگام تنهایی، با آن همه بیماری و درد بی‌درمان تنهایی، با آن بی‌تأمینی و فقر -ناچار از داشتن احساس قوی بودند. احساس قوی هم (تازه آن هم در گوشه‌نشینی و انزوایی که خیری در آن نبود) با ثبات جور در نمی‌آید.»
    • صفحهٔ ۶۷
  • بازرس گفت: «ثبات، ثبات. تمدن بدون ثبات اجتماعی امکان ندارد. ثبات اجتماعی هم بدون ثبات فردی ممکن نیست.»
    • صفحهٔ ۶۸
  • «چرخ‌ها باید بی‌وقفه بگردند. اما بدون مواظبت نمی‌توانند بچرخند. این، انسان‌ها هستند که باید آن‌ها را بگردانند، انسان‌هایی که مثل چرخ روی محورش ثابت باشند، آدم‌های معتدل، آدم‌های مطیع و در خرسندی استوار.»
    • صفحهٔ ۶۸
  • «جلوی سائقهٔ غریزی را که بگیرند سیلان می‌کند، و این سیل احساس است، این سیل شور است، این سیل حتی جنون است: بستگی به نیروی جریان، بلندی و توانایی سد دارد. جویباری که به چشم نمی‌آید آرام‌آرام از مجرای خود به سوی دریای آرامِ خیر، جریان می‌یابد. «جنین گرسنه است؛ تلمبهٔ خونواره، دایم و لاینقطع هشتصد بار گردش خود را در دقیقه انجام می‌دهد. بچهٔ تخلیه‌شده شیون می‌کند؛ یک مرتبه سر و کلهٔ پرستار با یک شیشه محتوی مواد مترشحهٔ خارجی، پیدا می‌شود. احساس در این فاصلهٔ زمانی بین خواهش و برآورده‌شدن پرسه می‌زند. این فاصله را کوتاه کنید، تمام آن سدهای قدیمی و غیرلازم را از بیخ و بن خراب کنید.»
    • صفحهٔ ۷۰
  • دی. اچ. سی. زیر لب گفت: «به لطف فورد در ماشین کوچک؛ همه کار جهان باشد به سامان.»
    • صفحهٔ ۷۰
  • «میگن وقتی هنوز توی بطری بوده یه‌نفر اشتباهی کرده -اونو با گاما عوضی گرفته و توی خونواره‌اش الکل ریخته. از این خاطر رشدش همین‌قدر متوقف شده.»
    • شایعه عنوان‌شده توسط فانی کراون در خصوص علت قیافه عجیب و غریب و قامت کوتاه برنارد مارکس با وجود اینکه آلفامثبت می‌باشد
    • صفحهٔ ۷۲
  • «خواب‌آموزی در انگلستان فی‌الواقع ممنوع بود. در آنجا چیزی به‌نام لیبرالیسم وجود داشت. در پارلمان -البته اگر چنین چیزی به گوشتان خورده باشد- قانونی بر ضدّ آن گذرانده بودند. مدارک موجود است. درباره آزادی این موضوع سخنرانی‌ها می‌کردند. آزادی برای اینکه آدم عاطل و باطل و درمانده بشود. آزادی برای اینکه آدم به درد جرز دیوار بخورد.»
    • مصطفی موند
    • صفحهٔ ۷۳
  • برنارد مارکس که متخصص خواب‌آموزی بود با خود گفت: «چهار سال، هفته‌ای سه شب، هر شب صد بار تکرار. شصت و دو هزار و چهارصد بار تکرار، نتیجه‌اش یک حقیقت است. ای ابله‌ها!»
    • نظر برنارد مارکس در خصوص اثرات خواب‌آموزی دولتی
    • صفحهٔ ۷۳
  • «(CH3)C6H2(NO2)3 + Hg(CNO)2 مساویست با، خب، با چی؟ یک سوراخ بزرگ در زمین، یک تودهٔ مصالح ساختمانی، تکه‌های گوشت و بلغم، یک لنگهٔ پا با چکمه‌اش، که توی هوا چرخ می‌زند و تالاپ می‌افتد وسط گل‌های شمعدانی -شمعدانی‌های قرمز؛ در آن تابستان عجب نمایش معرکه‌ای بود!.»
    • صفحهٔ ۷۴
  • «پایان‌دادن به از سامان دادن، هرچه وصله بیشتر، توانگر کمتر.»
    • شعار دولت جهت تشویق مردم به دور انداختن وسایل کهنه و خریدهای جدید، در نتیجه تئوری نگه داشتن اقتصاد قوی جهانی.
    • صفحهٔ ۷۶
  • «بازگشت به فرهنگ. بله، فی‌الواقع بازگشت به فرهنگ. اگر آدم بنشیند و کتاب بخواند که چیزی مصرف نمی‌کند.»
    • صفحهٔ ۷۶
  • «لباس نو را دوست می‌دارم.»
    • پیام اشاعه مصرف‌گرایی
    • صفحهٔ ۷۹
  • «تمام فواید مسیحیت و الکل را داشت، بدون هیچ‌یک از معایب آن‌ها.»
    • دربارهٔ سوما
    • صفحهٔ ۸۱
  • «اگر خوری تو یک گرم، چاره شود دو صد الم.»
  • شعار تشویق استفاده از مخدر سوما
    • صفحهٔ ۸۱
  • «یک گرم به از درد و ورم.»
  • شعار تشویق استفاده از مخدر سوما
    • صفحهٔ ۸۲
  • «پیرمردها در روزگار بدِ گذشته از کار کناره می‌گرفتند، بازنشسته می‌شدند، به دین می‌چسبیدند، و اوقاتشان را به خواندن و فکر کردن می‌گذراندند.»
    • صفحهٔ ۸۲


انسان امروز مدعي است كه كوره راه هاي مريخ راشناخته است،

درحالي كه هنوز با كوچه پس كوچه هاي دلش بيگانه است.

سلمان هراتی

چهل نامه کوتاه به همسرم - نادر ابراهیمی - نامه بیست و سوم

نامه بیست و سوم

زندگی بدون روزهای بد نمیشود,بدون روزهای اشک و درد و خشم و غم.اما روزهای بد,همچون برگهای پاییزی ,باور کن که شتابان فرومیریزند,و در زیر پاهای تو,اگر بخواهی, استخوان میشکنند,و درخت استوار و مقاوم برجای میماند.
عزیز من,برگهای پاییزی بی شک,به تداوم بخشیدن به مفهوم درخت و مفهوم بخشیدن به تداوم درخت,سهمی از یاد نرفتنی دارند...

چهل نامه کوتاه به همسرم - نادر ابراهیمی