نلسون ماندلا
نلسون ماندلا
من زندگی را دوست دارم
ولی از زندگی دوباره می ترسم!دین را دوست دارمحسین پناهی
حتي اگر آدم هرچه را كه دارد دور بريزد، باز گناه هاي كوچكي براي عذاب دادن خود نگه مي دارد.اين ها اخرين چيزهايي است كه ما رها مي كنيم .
شرق بهشت - جان اشتاين بك
سرا پا اگر زرد و پژمرده ایم
ولی دل به پاییز نسپرده ایمعزیز من!
امروز که روز تولد توست، و صبح بسیار زود برخاستم تا باز بکوشم که در نهایت تازگی و طراوت، نامه ی کوچکی را همراه شاخه گلی بر سر راه تو بگذارم تا بدانی که عشق، کوه نیست تا زمان بتواند ذره ذره بسایدش و بفرساید، ناگهان احساس کردم که دیگر واژه های کافی نامکرر برای بیان احتیاج و محبتم به تو در اختیار ندارم...گناه
چه دلپذیراست
اینکه گناهانمان پیدا نیستند
وگرنه مجبور بودیم
هر روز خودمان را پاک بشوییم
شاید هم می بایست زیر باران زندگی می کردیم
و باز دلپذیرو نیکوست اینکه دروغهایمان
شکل مان را دگرگون نمی کنند
چون در اینصورت حتی یک لحظه همدیگر را به یاد نمی آوردیم
خدای رحیم ! تو را به خاطر این همه مهربانی ات سپاس
Sin
How nice it is
our sins arent obvious
since we had to
wash ourselves cleanly ever day
or perhaps to live under the rain
or our lies
dont chang our figures(shapes)
tought we didnt remember each other even for a moment
merciful god thanks
فدریکو گارسیا لورکا
كه به غير از انسان
هيچ چيز ارزان نيست.
یک روز داشتم با کورا صحبت می کردم. کورا برای من دعا کرد، چون خیال می کرد من گناه رو نمی بینم، می خواست من هم زانو بزنم و دعا کنم، چون آدم هایی که گناه به نظرشون فقط چند کلمه است، رستگاری هم به نظرشون فقط چند کلمه است.
گور به گور - ویلیام فاکنر
کارگر ساختمان گفت: باران میبارد، امروز گِل آلود خواهد بود
پستچی گفت: باران میبارد، روزی سختی را خواهم گذرانید.غادة السّمّان - ابدیّت، لحظهٔ عشق
سلام!
حال همهی ما خوب است ملالی نیست جز گم شدنِ گاه به گاهِ خیالی دور، که مردم به آن شادمانیِ بیسبب میگویند با این همه عمری اگر باقی بود طوری از کنارِ زندگی میگذرم که نه زانویِ آهویِ بیجفت بلرزد و نه این دلِ ناماندگارِ بیدرمان!سید علی صالحی
مملکت رو تعطیل کنید دارالایتام دایر کنید ، درست تره!
مردم نان شب ندارند ، قحطی است ، مرض بیداد می کند ، نفوس حق النَفَس میدهند.به احترام آزادی یک دقیقه سکوت کردیم، اما خوابمان برد!
معلوم دلی و
مجهول ِ چشم ...
زندگى آن چيزى است که براى تو اتفاق ميافتد، در حالى که تو سرگرم برنامهريزيهاى ديگرى هستى.
فلسفه فقط تا وقتي جالبه كه روي صفحه ي كاغذه ، وقتي مي خوادبه صورت عملي اجرا بشه اصلا چيز خوبي از كار در نمياد .
گرگ،
شنگول را خورده است«- کمربندت را نمیبندی؟
- نه.
- چرا کمربند نمیبندی؟
جواب دادم:
- ترس از جاهای تنگ.
و پیش از آن که زن برادرم شروع کند به قصه گفتن درباره مرگ بر اثر قطع نخاع و پیوند اعضا اضافه کردم:
- میخواهم کمی بخوابم. درب و داغان هستم.
برادرم لبخند زد.
- مگر تازه از خواب بیدار نشده ای؟
خمیازه کشان گفتم:
- خوب خوابم نبرد.
البته راست نمیگفتم. چند ساعتی خوابیده بودم. اما میخواستم لج زن برادرم را در بیاورم. البته لجش هم در نیامد. آن چه در زن برادرم دوست دارم این است که هرگز کم نمیآورد…(از متن کتاب»
راوی داستان «گریز دلپذیر» لحن شوخ وشنگی دارد، او صادقانه عواطفش را با ما در میان میگذارد و ما را بیواسطه در داستان خود شریک میکند. سفری خوش خیال و رنگارنگ از خاطرات کودکی و بغضها و شیرینکاریها و دلتنگیها.چهار خواهر و برادر که فرصتی اندک دارند تا بعد از مدتها در کنار هم باشند. خندهها و خاطرات و نصحیتها،دلتنگیها و یادها و بغضها.
«حرف زدیم، حرفها زدیم، همان حرفهای ده سال پیش، پانزده یا بیست سال پیش، یعنی کتابهایی که خوانده بودیم، فیلمهایی که دیده بودیم،آهنگهایی که گوش کرده بودیم، سایتهایی که کشف کرده بودیم…روی علفها دراز شدیم، انواع و اقسام حشرات ریز هجوم آوردند و نیشمان زدند، به ریش خود خندیدیم. از آن خندههای جنون آسا و داغی آفتاب تنمان را سوزاند…(از متن کتاب)»
الهام دارچینیان در مقدمه کتاب میگوید:«سبکش بسیار روان،تازه، بی طمطراق، سلیس و سهل است، سبکی که ازهمان ابتدا اثر گذار است. منتقد مجلهی ادبی «ماریان»، سبک گاوالدا را این گونه ارزیابی میکند:«نقطهی قوت آنا گاوالدا در این است که همانگونه که آدمی سخن میگوید، مینویسد و این ویژگی کیفیت کار را تضمین میکند…کلام مکتوب از کلام شفاهی پیشی نمیگیرد، از آن عقب نمیماند، آن را دو چندان نمینمایاند،بلکه به سادگی جایگزین آن میشود.» خودش میگوید:به جملههای روان و سلیس بسیار علاقهمندم، به این که هیچ چیز مانع روانی نوشته نشود…میخوانم، دوباره میخوانم،اضافه میکنم، کم میکنم، تا متن آشوب برانگیز شود.وسواس عجیبی به این کار دارم…»
«…زندگی هنوز چند مرخصی برایمان اندوخته بود؟ و نیز چند تا دماغ سوخته؟ چند تا دلخوشی کوچک؟ کی همدیگر را از دست میدادیم و رشته ها چگونه میگسستند؟…(از متن کتاب)»
«آنا گاوالدا متولد ۱۹۷۰ و فرانسوی است. او اولین مجموعه داستانش را به نام «دوست دارم کسی جایی منتظرم باشد»(با ترجمه الهام دارچینیان – نشر قطره) در سال ۱۹۹۹ نوشت که به موفقیت چشمگیری رسید و به زبان های مختلف ترجمه شد و توانست جایزه «گراند پریکس ار تی ال لایر*» را ازآن خودش کند.وی اولین رمان خودش را به نام «من او را دوست داشتم»(ترجمه الهام دارچینیان) در سال ۲۰۰۲ در فرانسه به چاپ رساند که در سال بعد به زبان انگلیسی ترجمه شد.رمان «گریز دلپذیر»(ترجمه الهام دارچینیان – نشر قطره) اخرین رمانی است که از او در ایران ترجمه شده است.
«…چیزی شبیه یک روز مرخصی اضافی حین خدمت، کمی مهلت، فاصلهی بین دو پرانتز، یک لحظه لطافت.چند ساعتی که از دیگران ربوده بودیم…»
گریزدلپذیر-آنا گاوالدا – الهام دارچینیان – نشر قطره – قیمت۳۵۰۰ تومان
هر روز صحرای کالاهاری
به قاعده ی شش روز است
با شمارش بندیان اعمال شاقه
هر روز استکهلم
به قاعده ی صبح کوتاهی است
غرق در خلسه ی عطری زنانه
عدالت در موشک ، ماهواره ، نصف النهار
عدالت در جغرافیا و فیزیک چشم به راه ماست
در این همه چاله که روی زمین تولید مثل می کنند
چاله های روز افزون
کاش پای گریز این عقربه
در چاله ای مثلا نوار غزه فرو می رفت
_ ما بندی ساعت ها و ثانیه ها هستیم _
این یک عبارت عارفانه است !
_ مثلا اگر ادارات دولتی
راس هر ساعتی به غیر از این تعطیل می شدند
من حتما در ساعتی دیگر عاشق الهه ی دیگری شده بودم _
ای کاش این یک عبارت عاشقانه بود !
درک زمان و مکان
یعنی غفلت از جاودانگی بهشت
نه ، این هم یک عبارت فلسفی است !
از کجای علوم انسانی می توان به صحرای کالاهاری رسید ؟
من فکر می کنم و تو برای درک فاصله ات با یک معجزه ی احتمالی
متصل به ساعت مچی ات نوک می زنی
به زبان شعر پناه می برم
در آرزوی آن که از پرتگاهی بلندتر از تقدیر
جهیدن هوسناک پلنگی این بار
به سر پنجه ی غرور
مهتاب را
به محاق دره ای عاشقانه فرو کشد
مهتاب از آن پلنگ
آفتاب از آن خنکای تن الهه ای مدیترانه ای
می خواهم بدون آفتاب ، مهتاب ، ساعت مچی
به زندگی فکر کنم !
به یک روز در صحرای کالاهاری
به یک روز در سواحل هلند
من عدالت را یافته ام
عدالت در بیلبورد هاست
این تصویر یک فرشته است :
_ با چشم هایی به آبی دریا
ساعتی از برلیان
لباس برجسته ای از چرم سیاه
موهایی از طلا
در حاشیه ی راهی که از صحرای کالاهاری می گذرد
فرشته ای که نوشابه ای انرژی زا می نوشد
روی بیلبوردی به ابعاد 5 در 10 متر _
عدالت یعنی این که من
همین فرشته ی برجسته ی برلیان انرژی زا را
هم در استکهلم ، هم در پکن ، هم در دارالسلام دیده ام
در مستطیلی به ابعاد 5 در 10 متر
عدالت یعنی همین که من
در کربلا ، دارفور ، مزار شریف ، در نوار غزه
نوشابه ای بهشتی با مارک بمبا خریده ام
خنک و انرژی زا
فرشته ها
ساعت ها
بمبا ها
در همه جای زمین به عدالت تقسیم می شوند
حالا فرشته ، ساعت ، برلیان ، عقربه ، بمبا ، استکهلم و...
سرم دوار گرفته از داغی کالاهاری !
کلمات با گنجشک ها و ستاره های کارتونی مثل عقربه
دور سرم می چرخند
دلم می خواهد چشم را بر این همه چرخش دیوانه وار ببندم
و در حاشیه ی جاده ای باز کنم که به بهشت می رود
جاده ای که از صحرای کالاهاری به استکهلم می رود
و به عدالت فکر کنم
از کالاهاری می توانی به استکهلم بروی
به این که اما از استکهلم می توانی به بهشت بروی
فکر کنم
ستون فقراتم تیر می کشم
دوست دارم بی دغدغه ی ساعت مچی ، اخبار ، بهشت ، عبارت عاشقانه ،
بمبا
بی استکهلم بی کالاهاری
در روشنایی صحنه ای افسانه ای
پلنگی را ببینم که به جهیدنی هوسناک
از بلندای تقدیر
فرشته ی بیلبورد های عدالت را
به محاق دره ای عاشقانه می کشد ...
علیرضا راهب - دو استکان عرق چهل گیاه
کسی چه میداند، شاید این جهان جهنم سیاره ی دیگری است...
.Maybe this world is another planet's Hell
کافکا
نامه ی یازدهم
چقدر دلم ميخواهد نامه بنويسم
تمبر و پاكت هم هست
و يك عالمه حرف
كاش كسي جايي منتظر بود
ایران مانند همان آینهکاریهایش است که از دور، زیبا و پرکشش است ولی
از نزدیک، هیچ تصویر روشن و کاملی را نمیتوانید در آن ببینید...
بعضی آدمها باران را احساس میکنند؛ بقیه فقط خیس میشوند.
آن کس که بداند و بداند که بداند
اسب شرف از گنبد گردون بجهاندآخر ساعت درس یك دانشجوی دكترای نروژی ، سوالی مطرح كرد :
هر وقت توي آب يه آدمي رو مي بينم
بعضی چیزها را نه می شود دور ریخت و از شرشان خلاص شد، نه می شود
نگه داشت و با خاطراتی که زنده می کنند کنار آمد.
درختم دلشوره دارد - فریده خرمی
که اکانت گوگل پلاس دارند می تونن از طریق آدرس زیر این صفحه را دنبال کنن،
یعنی همون لایک کنن!!
روشنفکر کسی است که چیزی جذابتر از سکس کشف کرده باشد.
انسان امروز مدعي است كه كوره راه هاي مريخ راشناخته است،
درحالي كه هنوز با كوچه پس كوچه هاي دلش بيگانه است.