روایت یغما گلرویی از مرگ خودخواسته حسین پناهی، جوابیه آنا پناهی و جوابیه یغما گلرویی...

روایت یغما:
تیغهای ریشتراشی را بستهای میفروختند و تو با سماجت تنها یک دانه تیغ میخواستی. نه من دلیلش را دانستم، نه بقال مات مانده ی خیابان جهانآرا که اگر تو را نمیشناخت بدون شک هردوی ما را از دکانش بیرون میکرد! من که همیشه ریش داشتم و بینیازِ تیغ بودم و جایی برای پادرمیانی کردنم برای خریدن بستهی تیغها نبود و تو مثل همیشه از خر شیطان پایین نمیآمدی! بالاخره بقال نگونبخت تسلیم شد و بستهی تیغها را گشود و یک دانه تیغ به قوارهی یک بلیط اتوبوس را کفِ دست تو گذاشت. آن را لای برگهای کتابت گذاشتی و لبخند زدی! لبخندی به تلخی اسمرینفِ در آبی
از دکان بیرون آمدیم... شبی از شبهای پرسهزنیمان بود. همیشه قدیم میزدیم مسیر تئاتر گلریز، تا اواسط خیابان جهانآرا که خانه ی تو آنجا بود. گپ میزدیم و شعر میخواندیم. سلیقهمان در شعر به هم میمانست. تو کتاب «این جا ایران است و من تو را دوست میدارم» مرا دوست داشتی و بدون این که بگذاری باخبر شوم تعداد زیادی از آن خریده بودی برای هدیه دادن به این و آن و من با «من و نازی» تو سالها زندگی کرده بودم. در آن روزها تازه دکلمهی شعرهایت را تمام کرده بودی و مدام از مجموعهی کامل شعرهایت حرف میزدی که قرار بود با نام «خدا فارسی نمیداند» منتشر کنی.
تنظیم و ویرایش کردن شعرها را به من سپرده بودی و هر چه سعی میکردم آن را به عهدهی خودت بگذارم، یا بخواهم که لااقل با هم این کار را انجام بدهیم، قبول نمیکردی و من دلیلش را نمیفهمیدم. آنقدر شعرهایت را دوست داشتم که حذف کردن سطری از آنها برایم دشوار بود. تنها بعد از ورپریدنت دلیل اصرار تو را فهمیدم وبا خودم کنار آمدم برای گزینش و گردآوری و بخشبندی شعرهایت. آن شعرها به صورت هفت دفتر منتشر شدند و مجموعه ی کامل هنوز به انتشار نرسیده و با نامی که تو میخواستی گمان نکنم هرگز منتشر شود.
آن شب تا مقابل در خانهات با تو آمدم. به رسم همیشهی وداعهامان به آغوش کشیدم آن تن نحیف شکننده را که به شیشهای میمانست که غولی را در خود پنهان دارد... و این آخرین دیدار ما بود! دو روز بعد در میانهی یک مهمانی بودم که گوشی همراهم زنگ خورد و برای آخرین بار صدایت را شنیدم. همان صدای صمیمی و محجوب را که جای حرف زدن زمزمه میکرد و من کلمات را در غوغای صدای موزیک و رقص مهمانها نمیشنیدم.
گفتم فرصت بده به اتاقی بروم تا بشنوم چه میگویی و تو به اصرار گفتی کار مهمی نداری و میخواستی حالی بپرسی و موضوع کوچکی هست که بعد به من خواهی گفت و خداحافظی کردی... هرگز نفهمیدم آن موضوع کوچک چه بود چون تو دیگر مشغول مردنت شده بودی.
دیگر صدای تو را نشنیدم! حسین جان پناهی... چرا که دیگر گوشی را برنمیداشتی! فردایش تو در آن خانهی کوچک خیابان جهانآرا، سرگرم گشودن رگهایت بودی! با تیغی که با هم از بقالی آن خیابان خریده بودیم و تو آن را لای برگهای کتابت گذاشته بودی. با لبخندی به تلخی اسمرینفِ در آبی.
===============================
جوابیه آنا:
دختر حسین پناهی گفت: یغما گلرویی با نوشتن مطلبی در خصوص علت مرگ حسین پناهی نشان داده که نه تنها با ایشان هیچ ارتباطی نداشته بلکه یک نارفیق بیش نبوده است.
آنا پناهی در گفتگو با خبرنگار مهر، نوشته یغما گلرویی در خصوص علت مرگ حسین پناهی را کذب دانست و افزود: آقای گلروئی در مطلبی تحت عنوان "مرگ خودخواسته حسین پناهی" سعی کرده علت مرگ ایشان را خودکشی نشان دهد و برای تائید آن به بیان خاطرات دروغین و من درآوردی پرداخته است.
وی این نوشته را یک توهم ناشیانه عنوان کرد و بیان داشت: نمی دانم چرا ایشان بعد از هفت سال و بعد از اینکه از ایران رفته به یاد حسین پناهی آن هم به این شکل افتاده است.
علت مرگ حسین پناهی سکته قلبی بود
پناهی تصریح کرد: حسین پناهی به گواه پزشکی قانونی در 14 مرداد 1383 به علت سکته قلبی فوت کرد و بیان هر علتی غیر از این کذب محض است.
دختر حسین پناهی اظهار داشت: حسین پناهی آدم عجیب و غریبی نبود و به تعبیر خود ایشان "یک روستازاده حیران است که آلاکلنگ وجودش در گذر از تضادهای ناگزیر و ناخواسته در برخورد با مسائل به شکل اغراق آمیزی در نوسان فرازها و فرودهاست."
وی بیان کرد: او آدم پیچیده ای نبود و اینقدر ساده حرف می زد، زندگی می کرد و شعر می گفت که شاید ما با تلاش و مهارت نتوانیم به آن آسانی حرف بزنیم یا زندگی کنیم.
پناهی وصیتنامه ای ندارد
آنا پناهی همچنین گفت: حسین پناهی وصیتنامه ای ندارد و مطلبی که مدتهاست به نام وصیتنامه حسین پناهی منتشر شده جعلی است.
وی افزود: این مطلب یک نوشته سبک و طنز است که نه از لحاظ ساختار نوشتاری شبیه آثار و نوشته های حسین پناهی است و نه در شأن این هنرمند فقید است.
شالوده فکری پناهی در آثارش مشهود است
آنا پناهی تصریح کرد: شالوده فکری و ذهنی حسین پناهی مانند هر هنرمند دیگری در آثارش مشهود است و حسین پناهی یعنی تمام بازیها، نوشته ها، تئاترها، شعرها، تنهاییها و رنجهایش.
وی از علاقمندان به حسین پناهی خواست اندیشه و شخصیت حسین پناهی را نه در مطالب کذب و جعلی بلکه تنها در آثار و نوشته های چاپ شده او جستجو کنند.
===============================
جوابیه یغما:
چند سال پیش یاداشتی دربارهی مرگِ خودخواستهی حسین پناهی نوشته بودم که پنداری تازه به چشم خانوادهاش آمده و مذاقشان را خوش نیامده و تکذیبیهای قلمی کرده و مرا متهم کردهاند به جعل علت مرگ آن دوستِ همچنان و همیشه گرامی. دور از ذهن نیست که خانوادهای داغ دیده خوش داشته باشند مرگ عزیز خود را به گونهای لطیفتر و آن گونه که خود در تصورشان داشتهاند به دیگران منتقل کنند اما حقیقت ورای دلبخواه تمام ما در جریان است و مجبورم با احترام به خانوادهای ایشان همچنان بر سر حرف خود بایستم. اگر آنان که درِ خانهی حسین پناهی را چند روز بعد مرگش گشودند و آنچه او با خود کرده بود را دیدند، به دلیل این که مرگ خودخواسته را خلافِ عرفِ جامعه میدانستند یا به دلیل گرو بودن ریششان در سازمان صدا و سیما تعریفی دروغین از حادثه ارئه دادند، من نمیتوانم با آنان همصدا شوم و همان دروغ سکتهی قلبی را تکرار کنم. دروغی که خودم هم اجبارن در ابتدای هفت مجموعه شعری که از او جمعآوری کردم آوردم [...] دوستی با حسین پناهی افتخاریست که میلی به اثباتش به دیگران از جمله خانوادهاش ندارم. آنچه ما بین ما بود آنقدر برایم ارزش داشت که به خواست خودش تمام مجموعه شعرهایش را به شخصه از روی دستنویسهایش تایپ و تنظیم کنم و حرفهای آمده در یادداشت خانوادهای که در آن روزها غایب بودند در این مورد را بیجواب میگذارم و تنها به این نکته بسنده میکنم که یکی از چهار پنج نفری هستم که حسین شعری را به او تقدیم کرده و این برای کسی که دوستیای با شاعر ندارد کمی عجیب به نظر میآید....اما در مورد رگ زدن. تمام کسانی که آن روز و روزهای بعد به خانهی حسین در خیابان جهانآرا آمدند خونها را دیده بودند. ردی که از کنار تخت و اتاق خواب آغاز شده و جرایان پیدا کرده بود به سمت هال خانه و در آنجا به شکل حوضچهای یک متر در یک متر جمع شده بود و وقتی چند روز بعد خانه را میشستند مجبور شدند از کاردک استفاده کنند و خونِ خشک شده به قوارهی یک تهدیگ ور آمد. حسین در کنار تخت چمباتمه زده بود و تماشا کرده بود خونش را که قطره به قطره در زیرسیگاری پر از ته سیگار سرازیر و بعد لبریز شده و آن ردِ خون را تا هال خانه ساخته بود. نشان به آن نشان که یکی دو کتاب (از جمله یک مردِ من) هم روی تخت بود، نشان به آن نشان که روی گازِ خانه هم یادگاریهایی بود...عکسهایی هم در این مورد هست که اگر لازم شود میتوان ارائه داد. اگر دلیل واقعن سکتهی قلبی بوده هم باید سکتهی خونباری بوده باشد!
منبع :
+ نوشته شده در شنبه چهاردهم مرداد ۱۳۹۱ ساعت 8:30 توسط مریم
|