احمدرضا احمدی
از تو کبریتی خواستم
که شب را روشن کنم
تا پلهها و تو را گم نکنم
کبریت را که افروختم، آغاز پیری بود
گفتم دستانات را به من بسپار
که زمان کهنه شود
و بایستد
دستانات را به من سپردی
زمان کهنه شد و مُرد
احمدرضا احمدی
+ نوشته شده در شنبه پانزدهم شهریور ۱۳۹۹ ساعت 17:10 توسط مریم
|