1. زنی برای مهمانی آماده میشود و مردی کت و شلوار پوشیده، نشسته است با گوشی موبایل وَر میرود و غر میزند و ساعت را نگاه میکند! چه چیزهائی را از دست می دهد ...

    زنی آرایش کند و تو فقط نگاه کنی
    دست کند در میان موهایش
    آن گل سر آبی را 
    بکارد در میان گندمزار گیسوانش
    لباس از تن که میکند
    تا لباس شبی بر تن کند
    جهان لحظه ای متوقف میشود
    سکته ای میزند
    لبخندی می نشیند
    بر گوشه ی لبان خلقت!
    آن سایه ی لطیف را
    آن خطی که میگذرد از میان مرز لب هایش
    آه ... نفس مانده در سینه!
    و توئی که نمیدانی
    خالق این مخلوق
    چه در سر داشته 
    وقتی گِل میزده و شکل می داده.
    عاشق بوده به گمانم.

    ای لیا

    http://reihan.persianblog.ir/