چند کیلو خرما برای مراسم تدفین - سامان سالور
- صدری (محسن تنابنده):
فکر نمیکردم حرف زدن با یه زن این قدر... این قدر سخت باشه، یه چیزی رو دلم مونده میخوام بهت بگم. حقیقتش من، من یه بار دیگه هم دلم پیش یکی گیر کرد. هیچ وقت روش رو ندیدم، همیشه صورتش تو چادر پوشیده بود، آخر معرکه میامد میگفت: پهلوون، نفسات حقه! من، من عاشق صداش بودم. از وقتی پیداش شد دیگه کار من کار نشد، تمام هوش و حواسم به اون بود تا زد و یه روز زیر بار ماشین دستم لرزید، نتونستم نگهش دارم. همه هرهر زدن زیر خنده. دیگه از فرداش ندیدمش. یعنی دیگه نیامد.
حالا میفهمم زورم، زورم به همه چی میرسه، الا دلم!
چند کیلو خرما برای مراسم تدفین - سامان سالور
+ نوشته شده در شنبه بیست و هشتم دی ۱۳۹۲ ساعت 8:46 توسط مریم
|


کافی کتاب