ناتالیا گینزبورگ
محبوبه خدائی
«آرزوی سعادت تو را دارم. البته اگر سعادتی وجود داشته باشد که گمان نمیکنم در جهانی که به ما عرضه شده به ندرت نشانهای از سعادت یافت میشود.» (گینزبورگ۲۵۳۷، میکلهی عزیز، ص: ۱۱۳)
قرن نوزدهم با تمام واکنشهای آرمانگرایانه و دیدگاههای معنوی و زیباشناختی طوری خاتمه مییابد که رُماننویسان روسی همچون فوگازا مبدل به سران نهضت شده بودند (آریگی ۱۳۶۹، ص: ۱۲۲) و با این شرایط قدم به قرن بیستم میگذاریم و یکی از نویسندگان معروف این قرن ناتالیا گینزبورگ است.
ناتالیا لِوی در۱۴ ژوئیه سال ۱۹۱۶ در پالرمُ در خانوادهی نسبتاً ثروتمند چشم به جهان گشود. پدرش پروفسور آناتومی جوزپه لِوی و مادرش لیویا تانتسی بود. او دوران کودکی را در تورینُ بدون رفتن به مدرسه گذراند، زیرا پدرش اعتقاد داشت که در مدرسه از بچههای دیگر بیماریهای مختلف میگیرد و این برای سلامتیاش خوب نیست و این توجه به جسم بدون توجه به روح باعث شد که دوران کودکی را در تنهایی سپری کند. هنگامی که به مدرسه رفت نیز تفاوت بارزی بین خودش و همکلاسیهایش احساس میکرد، او در کنار بچههایی درس میخواند که هرگز کیف و لباسهای شیک نداشتند و کتابهایشان را با بند میبستند و همدیگر را از سالها قبل و دورانهای قبل مدرسه میشناختند و این امر باعث شد که باز هم احساس تنهایی کند. (گینزبورگ۱۳۸۹، کودکی، صص۳۶-۳۹)
اما سختگیری پدر به اینجا هم ختم نمیشود. او حتا به ناتالیا اجازه نمیداد که تنها به مدرسه برود و از خدمتکار خانه خواسته بود که او را تا مدرسه همراهی کند اما در نبود پدر مادر این اجازه را میداد که او به تنهایی به مدرسه برود ولی همیشه دو جمله تکراری را به ناتالیا میگفت: «قبل از رفتن چیز گرم بخور» و یا «تو راه با کسی حرف نزن».
تنها کسی که در مدرسه به ناتالیا توجه میکرد معلم او بود که مردی بلند قد، پا به سن گذاشته و کمی خمیده با چهرهای گل انداخته بود و ریش بُزی داشت و منظور او از نوشتن داستان «سبیل سفید» در حقیقت همان معلم دوران کودکی اوست که با آن گونههای سرخ و شقیقههای پرچروک و موهای سفید روی شقیقهها شباهتی به سبیل سفید دارد. (گینزبورگ۱۳۸۹، سبیل سفید، ص: ۱۰۶-۱۱۵)
ناتالیا از ده سالگی با سرودن شعر قدم به دنیای نویسندگی میگذارد. شعرهای ناپخته و در عین حال زیبای کودکانه که آرزو داشت یک انتشاراتی چاپ آنها را به عهده بگیرد، در آن دوران بیشتر آثار ناتالیا با الهام از اشعار پاسکولی، گواتزانُ، کوراتزینی، دانوتزیُ و آنی وی واتنی شکل میگرفت.
در همان سالهای کودکی رُمانهایی همچون «ماریون یا دختر کولی» و داستان پلیسی کمدی «مولی و دولی» و در داستان» یک زن» که آن را به شیوهی دانوتزیُ نگاشته، راوی داستان دوم شخص است و سرگذشت زنی که شوهرش او را ترک کرده است.
در نوجوانی میپنداشت که داستانهایش همانند اشعارش بسیار ماهرانه نباشد زیرا شعر گفتن برایش آسان میرسید و در آن تبحر خاصی یافته بود، اما با این وجود دست از داستان نویسی نکشید.
در ۱۷ سالگی در دروس لاتین و یونانی و ریاضیات مردود شده بود و از این موضوع بسیار ناراحت بود اما از اینکه توانسته بود داستانی طولانیتر بنویسد بسیار خوشحال بود. او در ظرف یکی دو ماه توانست چند داستان کوتاه دیگر بنویسد، در همان سال نخستین داستانهای کوتاه خود را در مجلهی سولاریا به چاپ رساند. او در رشته ادبیات به تحصیل پرداخت اما پس از مدتی تحصیلاتش را نیمه کاره رها کرد.
در ۲۲ سالگی در سال ۱۹۳۸ با لئونه گینزبورگ ازدواج کرد. لئونه استاد ادبیات اسلاو در دانشگاه، از رهبران نهضت ضد فاشیست بود و در انتشارات «اینائودی» مشغول به کار بود. ناتالیا بعد از ازدواج نام فامیل خود را از لوی به گینزبورگ تغییر داد. ثمره این ازدواج سه فرزند بود.
اما کمی بعد بر اثر فعالیت سیاسی همسرش، خانوادهی گینزبورگ (ناتالیا، همسرش و فرزندانش) به شهری دور افتاده به نام آبروتزو تبعید میشوند. ناتالیا شرایط سخت این تبعید را در داستانی به نام «زمستان در آبروتزو» به تصویر میکشد که در مجموعه فضیلتهای ناچیز ترجمه محسن ابراهیم به چاپ رسیده است. در آن داستان این گونه مینویسد؛ سختی زندگی، نبود آب و هوای مناسب، فصلها یا زمستان سرد و یا تابستان گرم بودند. زنان همگی تا سی سالگی معمولاً دندان نداشتند، هنوز هم افرادی وجود داشتند که در موهایشان شپش وجود داشت. فقدان بهداشت و امکانات زندگی، سقفهایی که از شدت بارش تِرَک برمی داشت و چکه میکرد... (گینزبورگ۱۳۸۴، زمستان در آبروتزو)
با وجود سختیهای بسیار ناتالیا در سال ۱۹۴۲ اولین رُمانش را با نام «جادهای که به شهر میرود» (ابراهیم۱۳۶۷، ج۲، ص: ۸۹۲) را نوشت که در مجموعه شوهر من با ترجمه زهره بهرامی به چاپ رسیده است. این مجموعه شامل ۴ داستان است که سه داستان دیگر با عنوانهای «فقدان، شوهر من، برج قوس» نامیده میشوند. گینزبورگ رمان «جادهای که به شهر میرود» را با نام مستعار آلساندرا تُرنیمپارته به چاپ رساند و این شاید به دلیل فشارهای سیاسی بوده که در آن زمان خانواده گینزبورگ درگیر آن بودهاند. در سال ۱۹۴۵ با درخواست صدور مجوز مجدد با نام نویسنده موافقت میشود.
در نهایت در سال ۱۹۴۴ تبعید به پایان میرسد ولی لئونه باز فعالیتهای سیاسیاش را از سر میگیرد که همین موضوع باعث زندانی شدن او میشود و کمی بعد در زندان رجیناکُئِلی از دنیا میرود. شاید در ابتدا ناتالیا به خاطر عشق به لئونه نام فامیل او را برای خود برگزید اما تغییر نام خانوادگیاش به گینزبورگ تا آخرین روز زندگیاش به این دلیل بود که لئونه به آن آرزوها و اهدافی را که در سرداشت نرسید و در جوانی از دنیا رفت و چه بسا اگر ناتالیا اسم فامیل او را برنمی گزید هرگز کسی لئونه را نمیشناخت.
در این زمان با زنی مواجه هستیم که تنهاست، سه فرزند دارد و تمایل دارد خود به تنهایی و بدون کمک گرفتن از والدینش به زندگی ادامه دهد، او در داستان «تنبلی» (در مجموعه داستانهای هرگز از من مپرس) به درستی سرگذشت زنی را بدون همسر با سه فرزند به تصویر میکشد که دوست دارد مستقل زندگی کند که کار بسیار دشواری است. او در رم پانسیون میشود و در انتشاراتی «اینائودی» که همسر سابقش در آن کار میکرد مشغول به کار میشود. او که تحصیلات آکادمیاش را نیمه کاره رها کرده بود قدم به محیط علمی میگذارد و بدون داشتن هیچ مدرک تحصیلی و اطلاعات علمی از ترس اینکه کسی به بیسوادی و تنبلیاش پی نبرد کمتر با دیگران صحبت میکند و ارتباط برقرار میکند این موضوع باعث میشود که بیش از پیش احساس تنهایی کند. (گینزبورگ۱۳۸۹، تنبلی، ص: ۱۶-۱۹)
در داستان کفشهای پاره باز هم شخصیت داستان زنی است که مسئولیت زندکی به عهدهی خودش است و در رم با یکی از دوستانش پانسیون است و بچههایش در شهر دیگر با والدینش زندگی میکنند. او روزگار سختی را میگذراند به طوری که حتی پول کافی برای خرید یک جفت کفش را ندارد و با وجود اینکه میداند پدر و مادرش اگر از این موضوع با خبر شوند حتما به او کمک میکنند ولی باز هم تمایل ندارد از آنها کمک بگیرد. (گینزبورگ ۱۳۸۴، کفشهای پاره، صص۹-۱۲)
در رمان جیغ به بررسی تابلو نقاشی میپردازد که تصویر دو مرد و یک زن است، در حالی که زن فریاد میزند و فریادی که تنها در عمق تابلو نقاشی شنیده میشود. (گینزبورگ۱۳۸۹، جیغ، ص: ۵۲-۵۵) شاید باز هم انتخاب نویسنده از این تابلو تصویری از زندگی خود باشد که در این داستان به نمایش میگذارد، ناتالیا دو بار ازدواج کرد و زندگی سختی را سپری کرد و شاید اگر زندگی ناتالیا این گونه سخت نمیگذشت او هرگز تبدیل به نویسندهی بزرگی نمیشد.
ناتالیا در سال ۱۹۵۰ با «گابریل بالدینی» استاد زبان انگلیسی در دانشگاه رم ازدواج کرد و دورهی فعالیتهای ناتالیا گینزبورگ از همین دوران آغاز میشود. در همان سال داستان «تمام دیروزهای ما» را نوشت که توسط منوچهر افسری به ترجمه شده است. در سال ۱۹۵۷ اثر «والنتینُ» را به اتمام رساندکه توسط سمانه صادات افسری ترجمه شده و این رمان موفق به کسب جایزه ویارِجُ، در سال ۱۹۶۱ «نجواهای شبانه» که توسط فریده لاشایی از روی متن آلمانی به فارسی ترجمه شده در سال ۱۹۶۲ «فضیلتهای ناچیز» ترجمه محسن ابراهیم و یک سال بعد از آن «گفتوگوی خانوادگی» را در سال ۱۹۶۳ به اتمام رساند که موفق به کسب جایزه سترِگا شد. در سال ۱۹۶۴ در فیلم «انجیل» به روایت مَتی ایفای نقش کرد.
در سال ۱۹۶۹ نقطه عطفی که بین ناتالیا و همسرش است از بین میرود و از همسرش جدا میشود و در همان سال نمایشنامه ایی به نام «آگهی» را مینویسد. یک سال بعد در سال ۱۹۷۰ با اتمام مجموعه «هرگز از من مپرس» آن را به گابریله همسر دوم خود تقدیم میکند که توسط آنتونیا شرکا به فارسی برگردانده شده است. او در داستان «او و من» تصویر زندگی خود با گابریله بالدینی را به روشنی بیان میکند. او این گونه مینویسد؛ او یک مرد است و من یک زن، تفاوت عمدهای بین او و من است، او سردش است و من گرمم، او زبانهای بسیاری میداند و من هیچ، با این وجود من همراه او به تئاتر و اُپِرا میروم. تنها نقطه مشترک ما سینماست اما من شخصیتهای اصلی فیلمها را نمیشناسم در حالی که مدت زیادی است سینما میروم و او از این ناآگاهی من تعجب میکند، زیرا اطلاعاتش بسیار است. او استاد دانشگاه است میتواند از پس حرفههای بسیاری برآید، از بچگی بسیار منظم بوده اما من بسیار نامنظم هستم. دوست داشتم مثل او رانندگی یاد بگیرم میگفت نمیتوانم. بیست سال پیش هنگامی که او را دیدم هر دو جوان بودیم روشنفکر بسیار مودب و حواس پرت، هریک از ما دارای قضاوتی خوب برای دیگری ولی هرگز فکر نمیکردم که باید زن و شوهر شویم و امروز در آن غروب، در آن گوشهی خیابان هر یک از ما آمادهی جدا شدن از دیگری. (گینزبورگ ۱۳۸۴، او و من، صص: ۴۱-۵۳)
ناتالیا علاقهی خود را به فیلم، سینما و اُپرا... دارد و با خلق داستانهایی همچون؛ «دنیای جادویی»، «نقد»، «تبانی مرغها»، «دوشیزهی بزرگ»، «برکرانه دجله»، «قلب»، «فیلم»، «هنرپیشه» و «تئاتر حرف است»... که در مجموعه «هرگز از من مپرس» به چاپ رسیده به تصویر میکشد.
در سال ۱۹۷۳ داستان «میکلهی عزیز» را نوشت که شامل مجموعه نامههای است که بین مادر- پسر و خواهر- برادر رد و بدل میشود و به فارسی به نام «میشل عزیز» ترجمه بهمن فرزانه به چاپ رسیده است و یک سال بعد در سال ۱۹۷۴ «داستان زندگی خیالی» را به پایان رساند.
ناتالیا در سال ۱۹۸۳ داستان «خانوادهی مانزونی» را نوشت و در همان سال بود که به عنوان نمایندهی مستقل مجلس در حزب کمونیست ایتالیا انتخاب شد در حالی که از سال ۱۹۷۱ قدم به وادی سیاسی گذاشته بود. یک سال بعد در سال ۱۹۸۴ داستان «شهر و خانه» را به اتمام رساند که محسن ابراهیم آن را به فارسی برگردانده است.
ناتالیا گینزبورگ اهل مسافرت نیست و این را در داستان «مسافران ناشی» بیان میکند و میگوید سفر کردن را بلد نیست اما دلیلی ندارد که از سفر کردن لذت نبرد. (گینزبورگ۱۳۸۹، مسافران ناشی، ص: ۶۴-۶۶)
او در دو داستان «درود و دریغ برای انگلستان» و «خانه ولپه» از مسافرتهایی که به انگستان داشته سخن میگوید به نظر او انگستان کشوری مدرن همراه با معماری زیبا برای ساختمانها که دلگیری عمیقی را در بطن خود دارند، و غم انگیزترین نقطهها ایستگاههای راه آهن هستند. مردم لباسهای شیک و تقریباً یک شکل میپوشند. در فروشگاه معمولاً کسی هست که میگوید میتوانم کمکتان کنم در حالی که از این کار عاجز است. و صحبت از کافه رستوران ولپه میکند که مکانی مرموز به نظر میرسد. او مینویسد با وجود اینکه در همه جا بر روی بولدرهای تبلیغاتی تصاویر مختلف غذاها را میتوان دید اما هنوز به رستورانهایی برخورد میکنیم که نامشان تخم مرغ و من است که تنها تخم مرغ سفت شده با سس مایونز سرو میشود. نویسنده در مقایسه ایتالیا با انگستان، ایتالیا را در ظاهر کشوری میبیند که در آن بینظمی و بیکفایتی موج میزند در حالی که شور و هیجان و صمیمیت در خیابانهایش جریان دارد. از نظر او انگلستان آن کشور آرمانی که ایتالیاییها گمان میکنند نیست و در اشتباهند زیرا کسی که خجالتی است در آنجا نیز خجالتی باقی میماند و اگر مردم گریز است هیچ تغییری نمیکند و اگر برای یادگیری انگلیسی در تابستان به آنجا سفر میکنند این را باید در نظر داشته باشند که در عرض ۳ ماه نمیتوانند به انگلیسی سخن بگویند. او در داستانهای دیگر خود از جمله «پسری که خرس را دید» سفر خود به آمریکا و ایالت بوستون و سرگذشت مسافرتی که با خانواده پسرش و نوهاش سیمونه را داشته بیان میکند ولی هیچگاه آن فضای سنگینی که در مورد انگستان حس میکرده در مورد آمریکا بیان نمیکند.
دوران پیری ناتالیا مانند تمامی افراد مسن؛ با بیخوابیهای شبانه، استرس و هیجان،... سپری میشود. در داستان «پیری» چنین میگوید که هرگز آرزوی این دوران را نداشته ولی بلاخره از راه میرسد. (گینزبورگ۱۳۸۹، پیری، صص: ۱۲-۱۵) در رمان کوتاه «کارهای خانه» باز از دوران پیری سخن میگوید که با پسر و عروس و نوههایش زندگی میکند، و برای فرار از بیخوابیهای شبانه که اغلب به سراغش میآید به کارهای منزل میپردازد در حالی که کسی از او توقع این کارها را ندارد. (گینزبورگ۱۳۸۹، کارهای خانه، صص: ۴۴-۴۷)
سبک نوشتاری ناتالیا گینزبورگ چیزی نیست جزء به تصویر کشیدن واقعیتهای جامعه، او قبل از اینکه یک نویسنده باشد یک زن است، با احساسی زنانه، خاطرات و اتفاقات زندگیاش را بر روی کاغذ میآورد. او چنین میگوید:
«متوجه باشیم که من فقط داستان مینویسم اگر تلاش کنم مقالهای انتقادی یا مطالبی سفارشی برای روزنامهای بنویسم نسبتاً خراب از آب درمی آید.» (گینزبورگ۱۳۸۴، حرفهی من، ص: ۵۹) «موضوعاتی ابداعی یا موضوعاتی که از زندگی خود به یاد میآورم و به هر حال داستانند.» (همان جا)
در اکثر آثارش میتوان تفکرات و خاطرات او را بازشناخت از جمله داستان؛ «خانه» که دغدغه خرید خانهای را به تصویر میکشد که میخواهند مطابق سلیقه کل خانواده باشد ولی در نهایت به این نتیجه میرسند که برای خرید خانه تنها باید به مقدار پس انداز خود بیاندیشند. (گینزبورگ۱۳۸۹، خانه، صص۲-۱۱) در داستان «نگارهی نویسنده» به سبک نوشتاری خود اشاره میکند که در جوانی بیشتر تخیلات خود را به تصویر میکشید و به سوی پایان داستان میشتافت و تمایل داشت که آن را سریعتر به اتمام برساند اما با گذر زمان و بالا رفتن سن به حقیقت گویی اهمیت بیشتری میداد و به تدریج و خیلی آهسته مینوشت. (گینزبورگ۱۳۸۹، نگارهی نویسنده، صص ۱۳۷-۱۴۱)
شاید شخصیتهای اصلی داستان گاهی با شخصیتهایی که در زندگی او وجود داشتند از لحاظ فیزیکی اسامی متفاوت باشند اما در حقیقت او زندگی خود را به تصویر میکشد. ناتالیا میگوید که شخصیتهای داستانش را از مردمی که در تراموا و خیابان با آنها برمی خورد انتخاب میکند و داستانی را مییابد که پیرامون آنها بنویسد. در اکثر داستانهایش یک زن نقش ایفا میکند و داستان حول محور روحیات زنانه میچرخد زیرا خاطرات زنانه او ردپای عمیقی در داستانهایش ایجاد میکند. در اکثر داستانهایش یک زن نقش ایفا میکند و داستان حول محور روحیات زنانه میچرخد زیرا خاطرات زنانهی او ردپای عمیقی در داستانهایش ایجاد میکند؛ دختر جوانی که عشق را تجربه میکند ناخواسته مادر میشود (گینزبورگ۱۳۸۴، جادهای که به شهر میرود، صص: ۷-۸۲) و یا دختر ۲۵ ساله ایی که زندگی مشترک خود را عاشقانه با پزشکی آغاز میکند اما غافل از اینکه شوهرش عاشق دیگر بوده و هست و همچنان بعد از داشتن دو فرزند هنوز نتوانست عشق قبلی خود را فراموش کند. (گینزبورگ۱۳۸۶، شوهرمن، صص۹۳-۱۱۰) شخصیت اصلی داستان برج قوس دختر دانشجوی سال سوم در رشتهی ادبیات است که با تدریس خصوصی و به عنوان منشی در یک هیئت تحریریه کار میکند و زندگیاش را میگذراند. او مادری دارد که در آرزوی زندگی در شهری بزرگتر است آرزوی دیگرش یافتن دامادهای مناسب برای دخترانش است. (گینزبورگ۱۳۸۴، برج قوس، صص ۱۱۱-۲۰۷) در رمان میکلهی عزیز رد و بدل نامههایی را در بین مادر-فرزند، خواهر-برادر،... میبینیم. (گینزبورگ ۲۵۳۷)
گینزبورگ که در زندگی خصوصیاش مرگ همسرش را تجربه کرده و شاهد مرگ خیلی از هم وطن نانش در طی سالهای جنگ بوده بنابراین آگاهانه و یا ناآگاهانه در اکثر آثارش مرگ را به تصویر میکشد؛ دختری که در هنگام زایمان جان خود را از دست میدهد، پسر جوانی که در ازدحام خیابانی کشته میشود، زنی که در داستان مادر با وجود داشتن سه پسر از فشار زندگی در اتاق هتلی دست به خودکشی میزند و پزشکی که به دلیل فراموش نکردن عشق اولش دست به خودکشی میزند،... به این ترتیب سنگینی مرگ را در داستانهای او میتوان یافت. ناتالیا با سپری کردن زندگی دشوار باز هم از سرنوشت خود راضی است و این گونه میگوید: «چندان هم در زندگی نگون بخت نبودهام و بیانصاف هستم اگر سرنوشت را محکوم کنم و هر مرحمتش را نسبت به خود نادیده بگیرم چون سه فرزند به من بخشید و حرفهام را.»
شاید از نظر برخی از منتقدان آثار ادبی گینزبورگ قلم سیاسی دارد و یا خط مشی سیاسی را در داستانهایش دنبال میکند؛ مانند داستان «نجواهای شبانه» و یا در داستان «فرزند انسان» او شرایط سخت بعد از جنگ را به تصویر میکشد که هنوز آثار مخرب آن در بین مردم وجود دارد در حالی که به این نکته اشاره میکند با کسانی که خانههایشان و عزیزانشان را از دست دادهاند و هنوز هم باور ندارند جنگ تمام شده است و در جای دیگر میگوید جنگ برای برخی با خراب شدن خانهها آغاز میشود ولی برای تعدادی دیگر قبل از جنگ نیز سالهای فاشیسم آغاز شده بود و این اشاره به زندگی خود نویسنده دارد که قبل از شروع جنگ کانون گرم خانوادهی او با مرگ همسرش از هم پاشید و حتی بعد از اتمام جنگ نیز شرایط تغییر نکرد. اما در حقیقت ساده مینویسد و آنچه برایش اتفاق افتاده است را به تصویر میکشد و تنها شرایط زندگی او در آن دوران باعث شده که گاهی ردپای جریانات سیاسی در داستانهایش دیده شود. با وجود اینکه او در اکتبر ۱۹۹۱ از دنیا رفت ولی افکار و خاطرات او برای همیشه در بین ما جاودان خواهد ماند.
او در مورد حرفهاش این گونه میپندارد: «حرفهی من نوشتن است من سال هاست که آن را میدانم امیدوارم که دچار سوء تفاهم _ درباره ارزش آنچه که میتوانم بنویسم _ نشده باشم، هیچ نمیدانم. فقط میدانم که نوشتن حرفهی من است. وقتی شروع به نوشتن میکنم احساس آرامش فوق العادهای به من دست میدهد و در فضایی سیر میکنم که انگار آن را بسیار خوب میشناسم از ابزاری استفاده میکنم که با من آشنا و صمیمی است و محکم در دستهایم احساسشان میکنم. اگر هر کار دیگری انجام دهم... رنج میبرم و مدام از خود میپرسم دیگران چطور این کارها را انجام میدهند.» (گینزبورگ۱۳۸۴، حرفهی من، ص۵۹)
کتابهایی که به فارسی از این نویسندهی ترجمه شده است:
-تمام دیروزهای ما ترجمه منوچهر افسری
- شوهرم ترجمه شادی معصومی/ شوهر من ترجمه زهره بهرامی
- هرگز از من مپرس ترجمه آنتونیا شرکاء
- فیلم مردی که مُهر سکوت بر لب دارد/نقد داستان هرگز از من مپرس با عنوان اشکهایمان را پاک کنیم یا نقدها را برتابیم/تئاتر چیست/قلب/صدسال تنهایی در رُمان به سوی مرگ یا جاودانگی ترجمه هاله ناظمی
- کلاه گیس ترجمه مهدی فتوحی
- آزادی (آزادی ما در گرو آزادی دیگران) ترجمه حسین افشار از انگلیسی
- والنتینُ ترجمه سمانه صادات افسری
- فضیلتهای ناچیز ترجمه محسن ابراهیم/ سمانه صادات افسری
- نجواهای شبانه ترجمه فریده لاشایی از آلمانی/حسن فتحی/شیرین معانی
- مادر ترجمه فیروزه مهاجر/ ابراهیم فصیح
- شهر و خانه ترجمه محسن ابراهیم
- صد سال تنهایی در رُمان حقیقت و ادبیات / تنها کتاب الیزابت اِسمارت ترجمه محمد آریایی از انگلیسی
کتابنامه
- آریگی، پل۱۳۶۹، ادبیات ایتالیایی، ترجمه دکتر عباس آگاهی، تهران: انتشارات آستان قدس رضوی.
- ابراهیم، محسن۱۳۶۷، ادبیات و نویسندگان معاصر ایتالیا، ج دوم، تهران: انتشارات فکر روز.
- گینزبورگ، ناتالیا۲۵۳۷ خورشیدی، میشل عزیز، ترجمه بهمن فرزانه، تهران: نشر جاوید.
- گینزبورگ، ناتالیا۱۳۶۸، نجواهای شبانه، ترجمه فریده لاشایی، تهران: نشر اسپرک.
- گینزبورگ، ناتالیا۱۳۸۴، فضیلتهای ناچیز، ترجمه محسن ابراهیم، تهران: نشر هرمس.
- گینزبورگ، ناتالیا۱۳۸۶، شوهر من، ترجمه زهره بهرامی، تهران: نشر نی.
- گینزبورگ، ناتالیا۱۳۸۹، هرگز از من مپرس، ترجمه آنتونیا شرکاء، تهران: نشر منظومه خرد.
- مهاجر، فیروزه - شیردل، کامران۱۳۶۸، نویسندگان معاصر ایتالیا، تهران: نشر پاپیروس-پیشبرد.