فریدون مشیری
- اي آخرين رنج!
من خفتهام بر سينهي خاك،
برباد شد آن خاطر از رنج خرسند،
اكنون تو تنها ماندهاي، اي آخرين رنج!
برخيز، برخيز،
از من بپرهيز،
برخيز، از اين گور و وحشتزا حذر كن.
گر دست تو كوتاه شد از دامن من؛
بر روي بال آرزوهايم سفركن.
با روح بيمارم بياميز،
با عشق ناكامم بپيوند!
فریدون مشیری
+ نوشته شده در دوشنبه بیستم آبان ۱۳۹۲ ساعت 11:21 توسط مریم
|