1. اي آخرين رنج!
    من خفته‌ام بر سينه‌ي خاك،
    برباد شد آن خاطر از رنج خرسند، 
    اكنون تو تنها مانده‌اي، اي آخرين رنج!
    برخيز، برخيز، 
    از من بپرهيز، 
    برخيز، از اين گور و وحشت‌زا حذر كن.
    گر دست تو كوتاه شد از دامن من؛ 
    بر روي بال آرزوهايم سفركن.
    با روح بيمارم بياميز، 
    با عشق ناكامم بپيوند!

    فریدون مشیری