1. من یک دو رگه ام
    بازمانده ی سفری غمگین
    از وطنی
    به وطنی

    شلیک نکنید!
    من یک دو رگه ام
    و تنم مرزی است
    که به هیچ سویش نمی توانم بگریزم !

    هر روز جنگی در من در می گیرد
    و سربازان بسیاری می میرند
    و سربازان بسیاری
    در قلبم پناه می گیرند

    شلیک نکنید!
    من یک دو رگه ام
    غم هایم دو برابر شماست
    دلهره هایم ...

    از آب غلیظ تر است ؛ خون*
    و این تفاوتی ندارد
    برای تفنگی که نشانه رفته است

    خون
    خون که بی گذرنامه در بدنم جریان داشت
    نمی داند
    به کدام سو جاری شود!

    عبدالصابر کاکایی