زمستان بی بهار - ابراهیم یونسی
- سگ خودت باشمیگویند : روزی سگی داشت در چمن علف میخورد . سگ دیگری از کنار چمن گذشت . چون این منظره را دید ایستاد .( آخر ندیده بود سگ علف بخورد )ایستاد و با تعجب گفت : " اوی ! تو کی هستی ؟ چرا علف میخوری ؟ "سگی که علف می خورد نگاهش کرد و باد در گلو انداخت و گفت :- : " من ؟ من سگ قاسم خان هستم ! "اون یکی سگ پوز خندی زد و گفت :- " سگ حسابی ! تو که علف می خوری ؛ دیگه چرا سگ قاسم خان ؟ اگر پاره استخوانی جلوت انداخته بود باز یک چیزی ؛ حالا که علف می خوری دیگه چرا سگ قاسم خان ؟ سگ خودت باش !!زمستان بی بهار - ابراهیم یونسی
+ نوشته شده در دوشنبه دوم اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت 13:31 توسط مریم
|