ای لیا
- مادر من
به رنگ شالی های شمال است
دستانش بوی زندگی می دهد
و نگاهش طعم دریا دارد.
باد که می خورد روی شالی ها
خدا هم می نشیند کنار سفره ی نان و پنیر
مادر چای می ریزد و خدا هم می خندد.
مادرم
یک نفس تازه ی دم صبح است
که می ریزد در ریه های زمین
سینه ی خلقت را تازه می کند.
نگاه کوچه ها شسته می شود.
شهر رنگ می گیرد
و یک بودن بی منت
جاری می شود در رگ های احساس.
مادرم
به رنگ تمشک های کنار جاده ایست
که به تنهایی دریا می رفت.
و طعم خدا که می ریخت
در دهان گس خاطره ها.
و من که نمی دانم
دایره ی احساس همیشه تنگ است
و یادم نرود
که باران هم دستان مادر را می بوئید،
و تازه می شد خیال همه ی تنهایی
همه ی بودن ها
همه ی یک عادت شیرین
و تکرار می شد در زندگی
بوی شالیزارهای یک خاطره ی تنها.
مادرم به رنگ سبزی
احساس زمین است.
ای لیا
رودسر - تابستان80
+ http://reihan.persianblog.ir/
+ نوشته شده در دوشنبه هجدهم دی ۱۳۹۱ ساعت 11:55 توسط مریم
|