1. آی آدمها ، که بر ساحل نشسته شاد و خندانيد ،
    يک نفر در آب دارد می‌سپارد جان
    يک نفر دارد که دست و پای دائم می‌زند
    روی ِ اين دريای ِ تند و تيره و سنگين که می‌دانيد ،
    آن زمان که مست هستيد
    از خيال ِ دست يابيدن به دشمن ،
    آن زمان که پيش ِ خود بيهوده پنداريد
    که گرفتستيد دست ِ ناتوان را
    تا توانائی ِ بهتر را پديد آريد ،
    آن زمان که تنگ می‌بنديد
    بر کمرهاتان کمربند ...
    در چه هنگامی بگويم ؟
    يک نفر در آب دارد می‌کند بيهوده جان ، قربان .
    آی آدمها که بر ساحل بساط ِ دلگشا داريد ،
    نان به سفره جامه تان بر تن ،
    يک نفر در آب می‌خواند شما را
    موج ِ سنگين را به دست ِ خسته می‌کوبد ،
    باز می‌دارد دهان با چشم ِ از وحشت دريده
    سايه‌هاتان را ز راه ِ دور ديده ،
    آب را بلعيده در گود ِ کبود و هر زمان بيتابی‌اش افزون .
    می‌کند زين آبها بيرون
    گاه سر ، گه پا ،
    آی آدمها !
    او ز راه ِ مرگ اين کهنه جهان را بازمی‌پايد ،
    می‌زند فرياد و امّيد ِ کمک دارد .
    آی آدمها که روی ِ ساحل ِ آرام در کار ِ تماشائيد !
    موج می‌کوبد به روی ِ ساحل ِ خاموش ،
    پخش می‌گردد چنان مستی به جای افتاده . بس مدهوش
    می‌رود ، نعره‌زنان اين بانگ باز از دور می‌آيد ،
    آی آدمها !
    و صدای ِ باد هر دم دلگزاتر ،
    در صدای ِ باد بانگ ِ او رهاتر ،
    از ميان ِ آبهای ِ دور و نزديک
    باز در گوش اين نداها ،
    آی آدمها !

    27 آذر 1320
    نیما یوشیچ