نمایش‌نامه ی « ندبه» در سال 1356 نوشته شده که اولین بار توسط ناشرانِ تصویر و زمانه در سال 1371 و در کالیفرنیا منتشر شده است( بنده از چاپ‌های دیگر اطلاعی ندارم). سپس به مانند دیگر آثار بهرام بیضایی، نُدبه توسط انتشارات روشنگران در ایران هم منتشر شد که چندین بار تجدید چاپ شده است. ندبه به لحاظ زمانی و مکانی و به طور کلی به تحولات مشروطه و به طور خاص به دوره ی استبداد (88-1287) که در میان مشروطه‌ی اول و دوم قرار می‌گیرد، پرداخته است."ندبه" برشی است از هرج و مرج و بدبختی مردم ایران در بزنگاه تاریخی انقلاب مشروطه ، تا به توپ بستن مجلس.تمام پرده ها و ماجراهای نمایشنامه در یک فاحشه خانه اتفاق می افتد.مکانی که از هر قشر و صنف و طبقه ای که فکرش رابکنید مشتری دارد.از اهل علم و فرهنگ مانند شاگرد دارلفنون گرفته تا بازاری و عروسک گردان خیمه شب بازی وملاهای ریاکاری که بنا به اقتضای شغل از در پشتی فاحشه خانه در رفت و آمدند.بحث های داغ سیاسی میان هواداران ومخالفان مشروطه در حیاط این خانه میان مشتریان در می گیرد و زنان کارمند در آنجا که جز دیوارهای آن خانه رنگ دیگری در زندگی شان نمی بینند با ارتباط با مشتری ها به فضای مشروطه در خارج از حصار فاحشه خانه وصل می شوند.تا آنجا که  به تبع مشتریان خاص خود به هواداری یا مخالفت با مشروطه  موضع گیری می کنند.درطول این داستان می بینیم که این خانه ی معهود از سوی هر دو گروه مشروطه خواهان و قزاق های مخالف مشروطه به تاراج می رود.شخصیت اصلی داستان زنیست ،زینب نام که در پرده اول نمایش توسط نامزد و پدرش به این خانه آورده شده و در برابر مبلغ ناچیزی فروخته می شود.زمان می برد تا زینب که پس ورودش به آن خانه "غمزه" نام میگیرد باور کند که آنجا کجاست و او چکاره شده است...در  طول داستان مشخص می شود که هر کدام از زنان فاحشه خانه چگونه پایشان به آن خانه ی کذا باز شده است و می بینیم که معذوریت همگی ریشه در فقر داشته است.در پایان داستان زینب که پی می برد نامزدش به سپاه قزاق پیوسته و خاک روستای خودشان را به توبره کشیده و آنقدر کشته که نمی داند چقدر! سرسختانه به هواخواهی مشروطه در می آید و با آنکه نشان کرده ی سردسته ی قزاق هاست، دل به شاگرد دارلفنون می بازد،آنچنان که هیچ مشتری دیگری را نمی پذیرد و زمانی که شاگرد مجبور به گریز به عثمانی میشود، زینب انتقام خود و همه ی بی گناهانی که به دست نامزد سابقش کشته شده اند را با نشاندن گلوله ای در پهنه ی صورت نامزد نامردش آن هم در فضای قزاقخانه و دهان دشمن، می گیرد.زینب کشته و تکه تکه میشود اما خبر مثل توپ درشهر ترکیده است:

 کار مملکت به جایی رسیده که زنی در روز روشن جلوی دیده همگان، قزاق میکشد!...

و نمایشنامه در نقطه ای که باید پایان می یابد...


بهرام بیضایی نمایش‌نامه‌نویسی است که با عناصر نمایش‌های ایرانی آثارش را پی می‌افکند و در این بین عنصری که بیش از دیگر عناصر نمود پیدا می‌کند عنصر «زبان» است. زبانی که ریشه در تاریخ و فرهنگ این مرز و بوم دارد. زبان در آثار او علاوه بر اینکه در روساخت کارکردهایی هم چون کمک به فرم، انتقال اطلاعات، پیشبرد قصه، ایجاد ریتم، پرداخت به مسائل و جنبه های زیبایی‌شناسانه اثر و غیره دارد، در عین حال در زیرساخت از طریق چراغ‌های خاموش متن جان‌مایه اثر را شکل می‌بخشد و مسائل تاریخی، سیاسی و فرهنگی ایران‌زمین را با رنگ و بوی شرقی خود از هزارتوهای پیچ در پیچ بر گرده زبان خلاق خود سوار می کند تا حامل اندیشه‌های او از دل تاریخ باشد. بیضایی را می‌توان از دهه‌ی چهل تا به امروز در زمره ی معدود نمایش‌نامه نویسان صاحب سبک و تئاتری منحصر به خود دانست.جستجو در ادبیات کهن، شناخت اساطیر، کنجکاوی در شیوه‌های نثر فارسی، مطالعه تاریخ و شاهنامه همگی تجربیات گرانبهایی شد که پایه و مایه‌ی کار نگارش و نیز نگرش های صحنه ای و سینمایی بیضایی بر آنها استوار است

بیضایی در نوشتن نمایشنامه ی ندبه از ساختار نمایشیِ« تعزیه» یا «شبیه خوانی» استفاده کرده است. توضیحاتی که درباره‌ی علت استفاده‌ی بیضایی از شکل نمایشی تعزیه می‌دهم تنها پاسخ به این دردِ پنهان است که خوانند‌گان خیلی مدرن و سوپرپُست مدرنِ احتمالیِ این سطور با اشاره‌ی ما به نسبت میان شکل نمایشیِ تعزیه و نمایش‌نامه ی ندبه، احیاناً خیال نازک هنرمندان شان پریشان نشود و مرا را به ترویج سنت متهم نکنند! فقط این نکته را از باب یاد آوری ذکر میکنم که بیضایی از آن دسته هنرمندانی نیست که بر اصول مدرنیته پای فشاری‌ای بیهوده بکند، بلکه او برای تحقق مدرنیته به جهت گیریِ طبقاتی توجه می کند، چرا که او هم معتقد است پروژه‌ی مدرنیته به اتمام نرسیده است و به کمک استبداد سنتی در پنجه‌ی سرمایه داریِ لجام گسیخته نیز گرفتار آمده است (به عنوان مثال به فیلم« سگ کشی» و نمایش‌نامه‌ی« در حضور باد» توجه کنید پس الزاماً باید در این‌جا نگاه بیضایی به اَشکالِ سنتی نمایش در ایران را روشن کنیم تا این سؤتفاهم لطیف ! به وجود نیاید که نکند بیضایی از موضعی ارتجاعی به اَشکالِ سنتی نمایش روی می آورد، بلکه او ظرفیت‌های نمایش‌های کهن را برای سخن گفتن در این دوره به کار می‌گیرد و معتقد است با توجه به نسبتِ منطق حاکم بر نمایش‌های کهن با ساختار فرهنگی جامعه، ایجاد تغییر و تحول در ساختار نمایش‌های کهن و واداشتنِ آن ساختار برای بازگوییِ دردها و مسائل امروزی، ما را در جهت برخورد با معضلات و بحران‌های کنونی یاری می‌کند.

بگذارید حاشیه نروم و جمله ای که برایش اینهمه زمینه سازی کرده ام را بگویم و ان جمله این است :

"ندبه در واقع یک تعزیه‌ی زنانه است.

نمایش با یک «پیش‌خوانی» و مجلس زنانه‌ی سینه‌زنی و نوحه‌خوانی آغاز می‌شود. سپس در همان حالت وارد ماجرای اصلی می‌شویم که همان ورودِ «زینب» در میان زنان است. بیضایی با مجاور قرار دادن وقایع مشروطه با ساختِ تعزیه، به نوعی واقعه‌ی کربلا را به زمان حال می آورد. هرج و مرج حاکم بر کشور به درستی به یک صحنه‌ی اصلی «روسپی‌خانه» منتقل و تشبیه شده است و تمام وقایع در همین مکان القا می‌شود تا فرصتی نیز باشد برای افشای ریاکاری اقشار مختلف اجتماع. "زینب" از همان ابتدا با بی‌مسئولیتی پدر و نامزدش به مکان مذکور فروخته می شود تا به خودفروشی بپردازد. زینب که ابتدا از درک موقعیت خود و اطرافش عاجز است به تدریج در می‌یابد که به چه منجلابی گرفتار آمده است، اما کم کم با آشنا شدن با شاگرد دارالفنون که عاشق او شده است، با درک شباهت میان خود و اجتماع به فهم مشروطه می رسد، آن‌گاه با تپانچه‌ای که از شاگرد دارالفنون برایش به جا مانده، به کشتن نامزد سابق خود که خودفروشِ اجانب شده می‌پردازد و بدن خودش در میدان شهر، با حمله ی اشرار، قطعه قطعه می شود. در صحنه‌ی پایانی با نوعی چرخش و دایره به عزاداری و نوحه خوانیِ اولیه باز می‌گردیم.در ندبه اصولی رعایت شده است که کاملاً نزدیکی‌اش به ساختار تعزیه را نشان می دهد. در اجرای تعزیه یا شبیه خوانی، زمان‌های گذشته، حال و آینده به طور هم‌زمان جریان می‌یابند و مکان نیز منحصر به جای خاصی نیست، بلکه تمامی مکان‌ها به طور هم‌زمان بر صحنه نمایش داده می‌شوند. در ندبه هم از این امکانِ تعزیه‌خوانی استفاده شده است و اگرچه حوادث مشروطه از زبان افراد در یک روسپی‌خانه روایت می‌شود اما تداعیِ مکان نقشِ مهمی در نمایشِ ندبه دارد و همان‌طور که قبلاً متذکر شدم بر اساسِ ساختار تعزیه استوار است. در تعزیه مکان همه جاست و زمان تنها یک لحظه میان آفرینش و رستاخیز، میان بدایت و نهایت. چون تعزیه تاریخ بشری را از آغاز تا پایان در بر می گیرد، آفرینش و حتا پیش از آفرینش، آغاز و تا رستاخیز و حتا پس از آن ادامه می‌یابد. زمان تاریخیِ شخصیت‌ها بریده می‌شود، امام علی پس از مرگِ خود باز می‌گردد تا جنازه‌ی خود را از پسرانش تحویل بگیرد و به آرام‌گاه خویش که از ازل آمده ببرد (می توان به مثال‌های فراوانی از این دست اشاره کرد) به زبان دیگر، زمان تاریخیِ شخصیت‌ها همان زمان تماشاگران تعزیه است.بنابراین در هنر شبیه‌خوانی، باورهای مذهبی و واقعیت اجتماعی در هم می‌آمیزد، مرزهای زمانی  میشکند ،جریان سیال ذهن برقرار میشود و ما به عنوان یک تماشاگر بر روایتی بی زمان و مکان چشم میدوزیم.. در این شکلِ هنری، میانِ ارزش‌های زیباشناختی و نگرش  اجتماعی و سیاسی، هم‌آهنگیِ کامل به وجود می‌آید و باز خیلی ساده می‌توان از آن شرایط استبدادی و معضلاتِ پیچیده‌ی اقتصادی و اجتماعیِ سخت وحتی توقعات مردم را یافت. طرح تقابل مشروطه و استبداد در ساختار نمایشیِ تعزیه از سوی بیضایی به خوبی به کار گرفته شده است.  شجاعت رادیکال بیضایی در نشان دادن  رابطه میانِ زنانِ روسپی‌خانه و همه‌ی مستبدان و یا مشروطه‌خواهانِ متظاهر است که اگرچه دسته‌ی دوم همه‌گی مرد هستند و همین نکته است که شاید بسیاری را به این نتیجه برساند که بیضایی تضاد مرد- زن را مطرح کرده است اما معیار تظاهر یا عدم تظاهر به مشروطه از دیدِ بیضایی پای‌بندی به حقوقِ زنان روسپی است. یعنی توجه به روسپیان به عنوان یکی از ستم‌دیده ترین اقشار جامعه و رعایت حقوق آنان معیار قضاوت بیضایی درباره‌ی پای‌بندی به آزادی و عدالت است. رادیکال‌ترین درک از آزادی و عدالت در این جهت‌گیریِ بیضایی نمایان می‌شود. اگر توجه کنیم به غیر از زنانِ روسپی‌خانه صحبت از زنِ دیگری نمی‌شود، گویی که بیضایی عمداً همه‌ی زنان جامعه را در روسپی‌خانه جای می‌دهد و در واقع ندبه از جهتی دیگر حکایت حالِ زنان ایرانی است.


با این نگاه نمادین، بیضایی مسئله‌ی عدالت و آزادی را از منظر آزادی و عدالت در حق زنان و به خصوص روسپیان می‌نگرد و بی‌حرمتی و بی‌توجهی و ستم‌گری هرکس به این قشر را نشانه‌ی عدم پای‌بندیِ آن شخص به آزادی و عدالت می‌داند.البته بیضایی به روسپیان و وضعیت آنان نگاهی کارکردگرایانه ندارد و علت وجودی آنان را بی‌عدالتی و نابرابری می‌داند. بیضایی به شکلی از دموکراسی اعتقاد دارد که بتواند منافع اقشار ضعیف جامعه را برآورده کند و او نمی‌تواند بر یک تعریف کلی و نادقیق از آزادی و عدالت پای‌فشاری کند و همین‌جاست که به نظرِ ما، بیضایی از مبارزه‌ی سیاسی و اجتماعی درکی طبقاتی دارد. در ندبه تیپ‌های اجتماعیِ مختلفی نشان داده می‌شوند که بعضی ریشه‌ای دیرینه در تاریخ ایران داشته‌اند و بعضی هم محصول دوران جدید هستند و به نوعی آغاز آن از دوران مشروطه بوده است. اداره‌چی‌ها در این دوره در حال افزایش بودند. اشاره‌ی واضح و مستقیمی به این قضیه را در شخصیت «منشی صاحب جمع» ببینید:

منشی صاحب جمع: نترسید آقایان، بنده اداری‌ام، عقیده‌ای ندارم. مواجب در قبال همین می‌دهند. و تازه چه مواجبی؟ مداخل اصلی از تحفه‌ی ارباب رجوع است که به لطائف‌الحیل باید گرفت. (ص17)

بیضایی  در کلیه آثارش اصرار غریبی بر حضور و بازگشت نمادین و معنوی انسان‌های درست‌کار و مبارز دارد. حتماً دوست‌داران آثار او فیلم مسافران را به خاطر دارند که چه‌گونه جشن بازگشت افراد کشته شده برگزار شد. در ندبه هم زینب بعد از تکه‌تکه‌شدن دوباره برمی‌گردد و پیام خودش را به گوش می‌رساند. برای نمونه به این قسمت‌ها توجه کنید:

زینب: چقدر عبرت در این عروسک‌هاست، و ما از عروسک کمتریم. آن‌ها مرده بودند و زندگی می کردند، ما زندگی می‌کنیم و مرده‌ایم. (ص42)

گلباجی : ابله، گمان نکن که کشتگان مرده اند! آن ها با غرور و جبروت بر می گردند! (ص92)

گلباجی : اِی شور چشم‌های سَق سیاه، او را کشته‌اند و او نمرده است. او می‌آید در حالی که خواب آن‌ها را ربوده است، چه کسی گفته او زنده‌تر از ما نیست؟

اشارات عاشقانه‌ی بسیار زیبایی هم در ندبه وجود دارد که بد ندیدم نمونه‌هایی از آن را در این‌جا ذکر کنم:

شاگرد دارالفنون: چشمانت عیاری است، که لباس شبروی پوشیده و گیسوانت دامِ راهزن، وقتی شانه می کنی ناله ها را نمی شنوی؟ (ص65)

شاگرد دارالفنون : [...] این چه خراجی که ظالمانِ چشمانت، از رعیت می‌گیرند؟ (ص66)

زینب : در من کودکی است منتظر!در من کودکی است که آرزو می کردم!آه بیا-سینه هایم دو چشمه های شیرند و دست هایم نسیمِ نوازش. (ص66)

فکر میکنم در میان جملات تکاندهنده "ندبه" بیضایی جمله زیر را بتوان به عنوان پایانی بر این سطور برگزید انگاه که منشی صاحب جمع میگوید

" بنده دلم پیش مشروطه است، ولی رزقم از استبداد می رسد. نمی دانم چه بگویم. نمی توان دل به دریا زد تا پای در گِل است. مرد آن ها بودند که یکسره کردند. (ص46)


منبع :

http://parsemd.blogfa.com/post-10.aspx